آدم‌های ساکت

آدم‌های ساکت

Mahdi Jaberi's blog
آدم‌های ساکت

آدم‌های ساکت

Mahdi Jaberi's blog

رتبه نخست برای مصاحبه


چند روز قبل -هفدهم مردادماه- اختتامیه دومین جشنواره مطبوعات و رسانه‌های البرز بود که من توانستم رتبه نخست بخش "مصاحبه" را کسب کنم. سال گذشته نیز هرسه مصاحبه‌ی ارسالی من رتبه نخست این جشنواره را کسب کرده بود. داوری این جشنواره هم مثل سال گذشته بر عهده این استادان بود: دکتر محمد سلطانی‌فر، دکتر احمد میرعابدینی ، دکتر محمود مختاریان، دکتر علی‌اکبر قاضی‌زاده، دکتر فریدون صدیقی، دکتر احسان پوری، دکتر علیرضا کتابدار و سرکار خانم  دکتر گیتا علی‌آبادی.


در یک سال گذشته بارها می خواستم کار پاره‌وقتِ رسانه‌ای در استان البرز را به کلی رها کنم اما همیشه وسوسه می‌شوم که بمانم، درباره کاستی‌ها و معضلاتِ بسیار این استان بنویسم و البته از عنوان و رتبه‌ام دفاع کنم!! احتمالا از این به بعد در کنار رسانه‌های صاحب‌نام، برای رسانه‌های تازه‌کار اما کوشا و آینده‌دار نیز وقت بگذارم. وقتی بیانیه‌ی امسالِ هیات داوران را با بیانیه‌ی سال قبلشان مقایسه می‌‌کنم واقعا امیدوار می‌شوم و خوشحالم که داوران از حاصلِ کار و فعالیتِ همکاران من در استان البرز نسبتا راضی هستند. چون سال گذشته در بسیاری از بخش‌ها از اعلام رتبه‌های اول و دوم و حتی سوم خودداری کردند اما امسال سطح و کیفیت آثار ارسالی از نظر داوران بهتر بود. در انتهای جشنواره نیز زمانی که به طور اتفاقی با آقای دکتر احسان پوری هم‌صحبت شدم رضایت خود و دیگر داوران را از کیفیت آثار این جشنواره اعلام کرد.


مصاحبه‌هایی که امسال برای جشنواره ارسال کردم و برتر شناخته شدند، اینها بودند:


این

و

این

و

این



پزشکی قانونی، آماده‌ترین نهاد در بحران!


مهدی جابری/  دو روز قبل در نشستی که با وزیر کشور داشتیم، وی از جوسازی رسانه‌ها درباره سیلاب اخیر گلایه داشت و می‌گفت "در همان ساعت‌های وقوع بحران، برخی خبرنگارها به انتقاد از ما پرداختند، اما باید صبر می‌کردند و با گذشت چند روز این کار را انجام می‌دادند." امیدوارم، حال که چند هفته از وقوع  سیلاب گذشته است، این یادداشت تلاشی برای جوسازی تلقی نشود.


حادثه‌های طبیعی می‌آیند و می‌روند، نهادهایی که وظیفه پیشگیری و آموزش و فرهنگسازی دارند تا مدتی سکوت می‌کنند و دستگاه‌‌های امدادرسان و مرتبط با حادثه نیز آنقدر فرافکنی می‌کنند تا ردپایی از هیچ تقصیر و کوتاهی به جا نماند.

وقوع سیلاب‌های اخیر در کشور نشان داد ما همچنان برای مدیریت بحران در مراحل قبل و بعد از حوادث طبیعی دچار مشکلات و کاستی‌های اساسی هستیم. برخی مقامات مسؤول حرف از غافلگیری به میان آوردند و آن را علت خوبی برای توجیه کم‌کاری‌ها قلمداد کردند. حال سوال این است که مگر قرار است حادثه‌ها پیش از وقوع به ما اطلاع‌رسانی کنند؟!
نام «مدیریت بحران» بسیار گویاست و به نظر نمی‌رسد نیاز به توضیح اضافه داشته باشد اما مواجهه برخی مدیران و مسؤولان با بحران اخیر نشان داد آنها هنوز در معنای مدیریت بحران گیر کرده‌اند و نمی‌دانند مدیریت بحران مراحل مختلفی دارد که آماده‌باش پیش از وقوع حوادث نیز جزئی از آن است. مدیریت بحران تمام اقدامات مرتبط با پیشگیری، مدیریت خطر، سازماندهی و مدیریت منابع مورد نیاز برای مواجهه با بحران را شامل می‌شود بنابراین «غافلگیری» باید در مرحله پیشگیری حل شود و نشانی از آن باقی نماند.

مدیران، اعضا و کارکنان نهادهای مرتبط با مدیریت بحران، چه در سطح ملی و چه در سطح محلی، سال‌های سال از بیت‌المال حقوق و مزایا و امکانات دریافت می‌کنند و علاوه بر این میلیاردها تومان بودجه‌ و اعتبار با عنوان همایش‌ها و مانورهای مدیریت بحران در اختیار آنها قرار می‌گیرد. حال سوال افکار عمومی و رسانه‌ها این است که این پول‌ها برای چه هزینه شده است؟ و خروجی این هزینه‌ها چه بوده است؟


  بودجه‌های مدیریت بحران کجا رفت؟
برخی مقامات مسؤول در مدیریت بحران حتی در مصاحبه‌‌هایشان به طور ناخودآگاه اذعان می‌کنند ناتوان هستند، تدبیر ندارند و از عهده امور برنمی‌آیند. در همین باره باید به اظهارات مسؤول مستقیم مدیریت بحران در یکی از شهرهای اطراف تهران اشاره کرد که در زمان وقوع سیلاب گفته بود: ما از رودخانه صدای درخواست کمک مردم را می‌شنیدیم اما برای امدادرسانی دچار مشکل بودیم.
مطابق اذعان همین مقام دولتی، مدیران بحران این شهرستان در مرخصی به سر می‌برده‌اند!
این اظهارات نه‌تنها نشانگر وجود ضعف‌های اساسی و پایه‌ای در مدیریت بحران است بلکه با پررنگ‌تر کردن بی‌تدبیری‌ها، موجب کمرنگ شدن امید مردم به این نهادها و مدیران می‌شود. باز هم سوال: چرا افرادی که سال‌ها از بیت‌المال حقوق و مزایا می‌گیرند تا در مواقع بحران در خدمت مردم و جامعه باشند، دقیقا در زمان حادثه و بحران در مرخصی به سر می‌برند؟!
در چنین شرایطی بهترین پیشنهاد این است که این نهادها و مقامات به طور دقیق و روشن برای افکار عمومی توضیح دهند در طول سال‌های گذشته چه بودجه‌هایی دریافت کرده‌اند و این بودجه‌ها چگونه هزینه شده است؟
واقعیت این است که سیل اخیر، آبروی برخی نهادها و دستگاه‌ها را نیز با خود برد و ثابت کرد اگر حادثه‌ای سخت‌تر و تلخ‌تر همچون زلزله رخ دهد، شاید ساختمان‌های ملی و محلی مدیریت بحران هم بر سر مدیران و اعضای آنها خراب شود.
در این میان البته نباید از آمادگی کامل سازمان و ادارات پزشکی قانونی غافل شد، چراکه گویا آنها تنها نهادی هستند که مسؤولیت خود را به درستی و با دقت کامل انجام می‌دهند، طوری که هیچ تردید و بحثی درباره آن نیست و مردم آمار و اطلاعات اعلام‌شده از سوی پزشکی قانونی را با اعتماد می‌پذیرند.

چندی پیش خبرگزاری تسنیم در مصاحبه با مدیرکل مدیریت بحران استان البرز برای اطلاع از میزان آمادگی این استان برای امدادرسانی به تهرانی‌ها در زمان بحران، به این نتیجه رسیده بود که «در صورت بروز حادثه‌ای بزرگ مانند زلزله، پزشکی قانونی این استان از آمادگی بیشتر و بهتری برخوردار است!» انتظار جامعه این است که تمام نهادهای مرتبط با مدیریت بحران از نظر آمادگی و توان برای مواجهه با حوادث طبیعی در کنار پزشکی قانونی قرار گیرند و بتوانند وظایف ذاتی خود را به درستی و با دقت انجام دهند.


  سایه مذاکرات بر سیل
نکته درس‌آموز دیگری که در حوادث سیلاب اخیر وجود دارد این است که از سایه انداختن اخبار سیاسی و بین‌المللی بر مسائلی که با جان مردم سر و کار دارد جلوگیری کنیم. واقعیت این است که مباحث و اخبار مذاکرات و توافق هسته‌ای، توجه به سیلاب را به حاشیه برد و حتی برخی مقامات و رسانه‌های وابسته و مدافع آنها تمایل نداشتند حال خوب موقت خود را با اخبار ناگوار و واقعیت‌های تلخ مرتبط با سیلاب و خسارت‌های جانی و اقتصادی آن خراب کنند!
در چنین شرایطی توجه بهتر و بیشتر به قانون مدیریت بحران کشور شاید بخشی از مشکلات و معضلات در این زمینه را مرتفع کند. در این قانون بیان شده است رئیس‌جمهور، ریاست شورایعالی مدیریت بحران را برعهده دارد و قائم‌مقام این شورایعالی نیز وزیر کشور است. در این قانون برای تمام مراحل مدیریت بحران، از پیشگیری تا بعد از وقوع حادثه، پیش‌بینی‌هایی شده است. در همین باره باید پرسید مقاماتی که در قانون به آنها اشاره شده است، هنگام بحران سیلاب کجا بودند، چه می‌کردند و مشغول کدام جشن یا پایکوبی و سخنرانیِ غیرضروری بودند؟! چرا آنها نتوانستند سیاست را از جان و امنیت مردم جدا کنند؟ شاید آنها بگویند که ما فرصت نداشتیم و کار را به مقام پایین‌تر و رده‌پایین‌تر واگذار کردیم. اما سوال ما این است که آن مقام رده‌پایین‌تر چرا نتوانست با گذشت دو ساعت از وقوع بحران، کار خاصی برای نجات جان انسان‌ها انجام دهد. واقعیت این است که آنهایی که از سیلاب جان سالم به در بردند، شانس یارشان بود و نجات‌یافتن خود را مرهون هیچ مقام دولتی نیستند.

بنا به گفته و اظهارنظر آقای روحانی، «حوادث طبیعی اجتناب‌ناپذیر است. در اینگونه حوادث ابتدا باید تا جایی که می‌توانیم پیش‌بینی درست انجام دهیم و با تمام توان به مردم اطلاع‌رسانی کنیم».
تاکید رئیس‌جمهور بر اصل پیش‌بینی و اطلاع‌رسانی گویای ضعف اساسی نهادها و دستگاه‌ها در مرحله پیشگیری است.
همچنین تسلیت گفتن نهادها و مقامات دولتی به مردم و بازماندگان قربانیان حوادث طبیعی هرچند امری پسندیده است اما آنچه می‌تواند مردم را به تکرار نشدن کوتاهی‌های دولتی امیدوار کند، عذرخواهی و پذیرفتن قصور است، فرهنگی که به این سادگی‌ها از سوی دولتمردان ما پذیرفته نمی‌شود، چراکه پذیرفتن آن الزامی به همراه دارد و آن الزام، تکرار نشدن قصور است.

فقط باش



دوست خبرنگار! همکار من! در هر خط و اندیشه‌ای که هستی روزت گرامی‌باد. هر که هستی باش؛ فقط باش! اصلاح‌طلب، اصولگرا، معتدل یا مستقل، من برای بودن تو، برای ماندن تو و برای نوشتن تو احترام و ارزش قائل هستم. هفدهم مرداد، روز خبرنگار، روز تو، مبارک




پلی به دورترها


امروز رفته بودم تا پل بزنم؛ پلی از امروز به گذشته؛ پلی از گذشته به آینده. وقتی در حال ثبت این تصویر بودم، یک کودک که از پدر و مادرش فاصله گرفته بود، رد پای خاکی خود را که طرح قشنگی هم داشت، روی وسایل من به یادگار گذاشت و بعد هم آنها را به گوشه‌ای پرتاب کرد. والدینش عذرخواهی کردند اما من و آن کودک با هم رفیق شدیم.


*

نوجوان یا حتی کودک که بودم با شنیدن و خواندن خبر مرگ بچه‌ها یا مصدومیت و جراحت آنها متاثر می‌شدم و خودم را به راحتی جای آنها می‌گذاشتم و لحظه‌ی مرگشان را در ذهنم نقاشی می‌کردم. دقیقا یادم هست که چندبار خبرهایی خواندم درباره مرگ کودکان به دست نامادری و ناپدری. در ذهنِ بچه‌گانه‌ام این سوال بود که مگر بچه‌ها چه کار می‌کنند که کشته می‌شوند؟! آیا نامادری‌ و ناپدری‌شان را کتک می‌زنند؟! یا به آنها فحش می‌دهند؟ همیشه دوست داشتم آن به‌اصطلاح پدر یا مادری که کودکش را کشته است، از نزدیک ببینم. می‌خواستم بدانم چهره‌ی آنها چه تفاوتی با چهره پدر و مادر من دارد. دوست داشتم از آنها بپرسم که به چه دلیل بچه‌شان را کشته‌اند. 

تجربه‌ی من می‌گوید که بچه‌ها مرگ را نمی‌شناسند و تصوری از نفس نکشیدن ندارند. بچه‌ها اگر شیطنت می‌کنند و سربه‌سر کسی می‌گذارند اصلا انتظارش را ندارند که به بدترین شکل ممکن مجازات شوند. تجربه‌ی من گویای این است که بچه‌ها مرگ را احساس نمی‌کنند و بی‌آنکه بدانند، راحت به استقبال آن می‌روند. بچه‌ها تصور می‌کنند که آنچه برایشان اتفاق می‌افتد، حق آنهاست و نمی‌شود در برابر آن مقاومت کرد. بچه‌ها حتی اگر مقاومت کنند، هیچ برداشتی از معنای مقاومت و ایستادگی ندارند.

*

امروز  مرخصی گرفتم و به یک موسسه خیریه رفتم. محور اصلی فعالیت‌ این موسسه، حمایت از کودکان بدسرپرست، بی‌سرپرست و نیازمند و بیمار است. قرار بر این است که مطابق توانایی و داشته‌های خودم برای این کودکان وقت بگذارم  و نیز درباره آنها بنویسم؛ درباره کودکانی که از بیماری‌های سخت رنج می‌برند، کودکانی که قربانی اعتیاد و طلاق و بی‌پولی والدین هستند، کودکانی که مانند بیشترِ بچه‌های این سرزمین آرزوهایی دارند. و البته ما نمی‌توانیم تمام این کودکان را شناسایی کنیم اما یک کودک هم یک کودک است. جامعه‌ی ما پر از همین "یک‌کودک‌ها"ست. 

*

خبرهایی که من و شما درباره بچه‌های بدسرپرست می‌شنویم، درصد ناچیزی از واقعیت‌ها و خبرهای پنهان جامعه است. بچه‌ها به  قوانین جامعه و حقوق خود آگاه نیستند. بسیاری از آنها اگر پدر و مادر معتاد داشته باشند یا اگر نامادری و ناپدری داشته باشند، بی‌آنکه من و شما بدانیم شکنجه می‌شوند و تصور می‌کنند که دنیا همین است و این شکنجه‌ها بخشی از قانون زندگی در این دنیاست. و اگر چنین تصور و تفکری در این کودکان شکل بگیرد، در آینده تبعات ناگواری برای خودشان و جامعه خواهد داشت.


بنابراین ما چندان هم نباید مطمئن باشیم که در همسایگی‌مان، همه‌ی بچه‌ها با آرامش زندگی می‌کنند. یقین دارم که در هر کوچه و محله شهر کودکانی هستند که گرسنه به خواب می‌روند، شاید آرزوهای زیادی را هر شب با خود به خواب می‌برند، یا شاید درد می‌کشند، و شاید حادثه‌ای تلخ را تجربه کرده یا به انتظار آن نشسته‌اند. یقین دارم که بچه‌هایی هستند که گاهی ما را صدا می‌کنند و در دنیای کودکانه‌شان از کسی کمک می‌خواهند.


تجربه‌ی من می‌گوید که به لباس تمیز و شیک بچه‌ها هم اعتماد نکنید. شاید آن سوی لباس، اثری از یک درد، بیماری یا شکنجه پنهان شده باشد.  لطفا بچه‌های شهرمان را، بچه‌های شهرهایمان را، کودکان سرزمین‌مان را بیشتر دوست داشته باشیم. تجربه‌ی شغلی به من می‌گوید که نهادهای دولتی‌ که در زمینه آسیب‌های اجتماعی و حمایت از کودکان فعالیت دارند، یا کم‌کارند یا دستشان بسته است. حقیقت این است که جامعه‌ی آشفته‌ی ما برای بچه‌ها امن نیست. شهر دوستدار کودک همچنان یک شعار و آنهم فقط در حد  چند شهر است. ما فعلا باید به "خانه‌ی دوستدار کودک" فکر کنیم تا شاید به روزی برسیم که از هیچ خانه‌ای خبر مرگ یا شکنجه کودکان به گوش نرسد.  


از موسسه خیریه که خارج شدم، رفتم در آغوش طبیعت. می‌گویند "طبیعت" مادر انسان است...می‌گویند بچه‌ها آغوش مادر را دوست دارند. درست است؟!




گپ دوستانه با طعم ایرانی-کانادایی



عصر امروز بعد از پیاده‌روی برای خرید کتاب، با دوست و همکار خوبم آقای دانش یک‌ساعتی را توی این کافه بودیم. کافه لمیز -Lamiz- شعبه چهارراه ولیعصر که کمتر از سه دقیقه با دفتر روزنامه‌ی ما فاصله دارد. چندبار تنهایی به اینجا رفته بودم؛ مخصوصا شب‌های رمضان که تا ساعت دو بامداد هم چراغش روشن بود.


به تازگی نوشتن یک مجموعه داستان کوتاه را آغاز کرده‌ام. از دوستانم خواسته‌ام که هر کدامشان یک سوژه از زندگی شخصی یا اجتماعی خود به من بدهند تا آن را تبدیل به داستان کنم. در حقیقت، این کتاب برداشتی خواهد بود از زندگی آدم‌های مختلفی که اطراف من هستند و هر داستان به نام یک شخص خواهد بود.

آقای دانش نیز در این گپ دوستانه که بیش از یک ساعت طول کشید در این باره به من مشورت داد.


*

توی این کافه برای همه‌جور سلیقه‌ جای نشستن هست و برای هر سلیقه‌ طراحی دکور شده است. می‌توانید کنار قفسه کتاب‌های فرانسوی بنشینید، یا کتاب‌های چاپ بریتانیا. تاریخ انتشار و چاپ برخی کتاب‌ها به 50 سال قبل بازمی‌گردد. شما می‌توانید از فضای مبلمان یا "بار" یا میز و صندلی برای نشستن و نوشیدن استفاده کنید. رنگ و طرح "دیوار"تان را هم می‌توانید خودتان انتخاب کنید!  و اگر می‌خواهید دورنمای تلفیقی از فضای "سنتی" و "مدرن" کافه داشته باشید باید به طبقه‌ی بالای کافه بروید و از آنجا فضا را زیر نظر بگیرید! البته همه این حق انتخاب‌ها در صورتی است که کافه خیلی شلوغ نباشد.


کافه لمیز حاصلِ کار و فعالیتِ یک شرکت ایرانی-کانادایی است که در ونکوور کانادا ثبت شده است و تمام مراحل آن -از قهوه‌ی سبز تا لیوان در دست شما- زیر نظر همین شرکت در کانادا و ایران انجام می‌شود. شما حتی اگر بخواهید برای استفاده در خانه، قهوه تهیه کنید پرسنل این کافه با حوصله و دقت درباره محصولات خود به شما توضیح می‌دهند و -به نظرم- شما قبل از خرید هر محصول حق و امکان تست آن را هم دارید.




قرار زلزله با تهران


مهدی جابری/ اینکه بنشینیم و بگوییم همه چیز چه قدر خوب است، مدیران چه قدر فهیم و کارآمد هستند، نهادهای امدادرسان و مرتبط با قبل و بعد زلزله شبانه‌روز کار می‌کنند، تعهد و آگاهی بساز-بفروش‌ها و مهندسان ناظر چه خوب افزایش یافته است و از این حرفها... مطمئنا خیانت به شهروندان و جامعه است. این را هم می‌دانم که ایجاد ناامیدی خوب نیست بنابراین من به دنبال چنین چیزی نیستم. من هم مثل مقامات مسئول و مدیران، برای تمام ایرانی‌ها و تهرانی‌ها آرزوی سلامتی و امنیت دارم اما اگر همه‌‌ی ما چشم بر واقعیت‌ها ببندیم و فقط لبخند بزنیم و تعریف و تمجید کنیم، به مرور به نقطه‌ای تلخ خواهیم رسید.

*

زلزله به طور متوسط هر 150 سال یکبار بساط ویرانی و نابودی را در تهران پهن کرده است. زلزله می‌آید تا بگوید از نام پایتخت نمی‌هراسد و می‌تواند فقط در چند ثانیه نه‌تنها معماری و شهرسازی 150 سال گذشته را نابود کند بلکه آثار خود را تا ده‌ها سال بعد نیز بر جای بگذارد.

185 سال قبل، یعنی سال 1830 میلادی بود که دماوند و شمیرانات برای آخرین بار با زلزله‌ای به قدرت هفت ریشتر لرزید و حتی یک خانه در شهر تهران از آسیب در امان نماند. بر اساس آماری که البته قابل تایید نیست، در آن زلزله 80 تا 90 درصد جمعیت شمیرانات کشته شدند و تمام خانه‌های این مناطق با خاک یکسان شد.
آبرالیان زمین‌شناس صاحب‌نام ایرانی نیز 64 سال قبل که در تهران خبری از ساختمان‌های سربه‌فلک‌کشیده و بلند نبود، روزهای سخت و تلخی را برای تهران پیش بینی کرده و در سال 1330 شمسی گفته بود: "احتمال می‌رود که روزی زلزله شدیدی در تهران رخ دهد و این شهر زیبا و ساختمان‌های باشکوه و عظیم به خرابه‌ای مبدل شود. بسیاری از بناها روی اهالی می‌ریزد و تلفات بیشماری وارد خواهد شد، البته ممکن است این حادثه پس از چند سال، بلکه پس از قرنی اتفاق نیفتد و خود ما ناظر این خرابی نباشیم و ممکن است در آتیه‌ای نزدیک و شاید هنگام قرائت این سطور اتفاق افتد."


یک حساب و کتاب ساده و سرانگشتی نشان می‌دهد که تهران و مناطق اطراف آن به طور متوسط هر 150 سال با یک زلزله ویرانگر مواجه شده است و امروز که شما این متن را می‌خوانید 35 سال از قرار ملاقاتی که زلزله با تهران داشته است می‌گذرد اما پایتخت‌نشینان به رغم آگاهی از خسارت‌ و تلفات‌ ملاقات‌های قبلی، همچنان بناها و خانه‌های خود را روی آب می‌سازند و زلزله تهران را یک شوخی و شایعه می‌پندارند.
ما می‌خواهیم بنا را بر این بگذاریم که همین روزها یک زلزله با قدرت هفت ریشتر تهران را خواهد لرزاند. آیا نهادهای امدادرسان از آمادگی کافی برخوردار هستند؟ آیا استان‌های معین مانند البرز که باید هنگام وقوع زلزله به یاری تهران بیایند، در آمادگی کامل به سر می‌برند؟ آیا مردم فرهنگ مواجهه با یک زلزله قدرتمند را دارند و آیا نهادهای متولی برای این فرهنگسازی کاری کرده‌اند؟


به سراغ استان‌های معین تهران می‌رویم و از میان آنها استان البرز را انتخاب می‌کنیم. مرتبط‌‌ترین مقام در این باره، ابوالقاسم باقری مدیرکل بحران استان البرز است. اما او آب پاکی را روی دست تهرانی‌ها می‌ریزد و می‌گوید حتی برای مقابله با زلزله احتمالی استان البرز هم دچار مشکل هستند، چه رسد به زلزله تهران. او می‌گوید: "ما برای مقابله با زلزله فقط می‌توانیم به البرزی‌ها و کرجی‌ها چادر بدهیم تا موقتا اسکان یابند. برای تهران هم می‌توانیم مثلا 10 دستگاه بولدوزر یا کامیون یا فلان تجهیزات را ارسال کنیم!" البته مدیرکل بحران استان البرز اذعان می‌کند: "واقعیت این است که چون ما به تهران نزدیک هستیم انتظار بیشتری از ما می‌رود!"
حال وقتی استان البرز که انتظار بیشتری از آن می‌رود، این شرایط را دارد، باید خیلی خوش‌خیال باشیم که تصور کنیم استان‌های دیگر می‌توانند یاری گر خوبی برای تهران هنگام وقوع زلزله ویرانگر باشند.

نگاهی به چگونگی مدیریت بحران سیلاب و طوفان اخیر در استان البرز هم نشان می‌دهد که نباید انتظار چندانی از استان‌های معین تهران برای امدادرسانی داشت چراکه آنها برای مدیریت بحران‌های طبیعی استان خود نیز دچار مشکل هستند؛ برای مثال طبق اذعان محمدتقی ایرانی فرماندار کرج، هنگام وقوع سیل و طوفان در جاده چالوس کرج و حوالی آن، بسیاری از مدیران مرتبط با مدیریت بحران استان البرز در مرخصی به سر می‌بردند و دسترسی به آنها امکانپذیر نبوده است! 


یکی از ابتدایی‌ترین و البته حساس‌ترین مراحل زلزله، آواربرداری اصولی است، یعنی به گونه‌ای که فعالیت تیم‌های آواربردار موجب افزایش آمار مرگ و میر نشود و از سوی دیگر بتوان با سرعت و دقت به یاری افرادی که فرصت چندانی برای زنده ماندن در زیر آوار ندارند شتافت. اما در این باره نیز دکتر بهروز مقدسی عضو گروه امدادگران بین المللی بدون مرز است که آب پاکی را روی دست تهرانی‌ها می‌ریزد و به آنها گوشزد می‌کند که باید توان و تجهیرات و علم خود را افزایش دهند. به گفته وی در کل کشور آمار افرادی که آواربرداری را به طور اصولی و حرفه‌ای آموزش دیده‌اند کمتر از هزار نفر است و اگر همه آنها هم هنگام وقوع زلزله در تهران وارد این شهر شوند نمی‌توانند کاری از پیش ببرند. او می‌گوید: "ما این موضوع را با یک گروه حرفه‌ای در کشور ژاپن در میان گذاشتیم و برای نمونه، منطقه 19 تهران را مورد بررسی قرار دادیم. از نظر این تیم ژاپنی، اگر ما بخواهیم فقط منطقه 19 تهران را پاکسازی و آواربرداری کنیم و اگر 365 تیم آواربردار داشته باشیم تقریبا 365 روز طول می‌کشد تا این منطقه پاکسازی شود!"


اما راهکار و چاره تهرانی‌ها و مدیران این استان چیست؟ مشخص است که اقداماتی مانند برگزاری مانورهای زلزله و جلسات آمادگی و آموزش‌های همگانی در این باره مفید است اما باید پرسید که این آموزش‌ها چند نفر از جمعیت 10 تا 12 میلیون نفری استان تهران را پوشش می‌دهد؟ دکتر مهدی زارع، عضو هیات علمی پژوهشگاه زلزله شناسی معتقد است: "زلزله‌ها برای آمدن یا نیامدن در زمان مشخصی، به ما قول و وعده‌ای نمی‌دهند اما آنچه واضح است، این است که آنها خواهند آمد و برای نیامدن به تهران نیز قولی نداده‌اند. زلزله تهران هرچند از نظر زمان و قدرت قابل پیش‌بینی نیست اما وقوع آن قطعی است. تنها چاره و راه حل برای ما این است که با وسواس و با نگاه بدبینانه به مسائل و توانایی خودمان بنگریم و یقین بدانیم که زلزله تهران در راه است چراکه اتفاقات تلخی در زمان‌ها و سال‌های دور در همین تهران با وقوع زلزله رخ داده است."
با این حال، مروری بر اظهارات برخی نهادهای مرتبط نشان می‌دهد که آنها نه‌تنها نگاه بدبینانه و وسواس ندارند بلکه با زلزله شوخی هم می‌کنند.  در این باره می‌توان به اظهارات رییس وقت جمعیت هلال احمر استان تهران اشاره کرد که 25 اردیبهشت 1390 گفته بود: "قوی‌تر از ژاپن در برابر زلزله هستیم.... ژاپن در مدیریت بحران پس از زلزله عملکرد ضعیفی داشته است... اما در تهران اگر زلزله‌ای رخ دهد شاهد چنین کوتاهی‌هایی نخواهیم بود!"


سخت و ناگوار است اگر بخواهیم بگوییم که باید منتظر بمانیم و ادعاها را به بوته محک و آزمون بگذاریم اما اگر آن روز فرا برسد نه‌تنها نمره مردودی در کارنامه برخی نهادها ثبت می‌شود بلکه فرصتی برای جبران هم نیست؛ چراکه زلزله بی‌رحم است و شمع‌های تولد و حضور چندباره خود را در حالی فوت خواهد کرد که شمع حیات و زندگی صدها هزار و شاید میلیون‌ها تهرانی را نیز فوت می‌کند.


به زودی گزارش‌هایی درباره قوت‌ها و ضعف‌های نهادهای مرتبط با این موضوع خواهم نوشت.



ثانیه‌هایی که هدر رفت و انسان‌هایی که کشته شدند


تصویری از خسارت سیلاب در جاده چالوس کرج


به قلم مهدی جابری/ جاده چالوس یکطرفه است و راه برای نیروهای امدادی باز نیست... صداهایی برای درخواست کمک از رودخانه کرج می‌شنویم، اما به دلیل نبود سیستم روشنایی، امدادرسانی با کندی پیش می‌رود... برخی اعضای ستاد مدیریت بحران در مرخصی هستند... ظرفیت بیمارستان شهید مدنی کرج پر شده و هلال احمر در حیاط این بیمارستان چادر زده است... مردم راه را بسته‌اند!


 اینها اظهارات محمدتقی ایرانی فرماندار کرج در نخستین ساعت‌های وقوع سیل در جاده چالوس کرج است. مرور این اظهارات نشان می‌دهد که استان البرز و شهر کرج برای مقابله با بحران‌ها و حوادث طبیعی مانند سیل و زلزله دچار ضعف‌های اساسی است و نه‌تنها بخشی از مردم آموزش‌های لازم را برای پرهیز از ازدحام و تجمع دریافت نکرده‌اند بلکه مدیران مرتبط با مدیریت بحران هم فرهنگ و توانایی و علم کافی برای مدیریت این حوادث ندارند و با وقوع هر حادثه، به جای درس گرفتن از کاستی‌ها و اشکالات، مرتکب خطاها و سهل‌انگاری‌های تازه‌تری می‌شوند.
مطابق اعلام فرماندار کرج، تعداد زیادی از مردم کرج برای نجات دادن اقوام و بستگان خود راهی جاده چالوس شده بودند. این موضوع نشان می‌دهد که اولا، مردم کرج اعتمادی به نهادهای شهر و استان برای امدادرسانی فوری و ضربتی ندارند؛ ثانیا آنها هنوز نمی‌دانند که شلوغی و ازدحام و ترافیک، کار را برای نجات انسان‌هایی که شاید آخرین لحظه‌های زندگی خود را می‌گذرانند سخت و سخت‌تر می‌کند.
واقعیت این است که بخشی از مردم هنوز هم در حادثه‌هایی مثل تصادف، نزاع و حتی سیل، علاقه بسیاری به تجمع و ازدحام در محل‌های حادثه دارند تا هم راه را برای رسیدن امدادگران ببندند و هم به تماشا بنشینند و از نتیجه حادثه مطلع شوند؛ آری! نتیجه حادثه سیل اخیر در جاده چالوس کرج  کشته و مجروح شدن ده‌‌ها انسان بود بعلاوه 80 دستگاه خودرو که به گفته مدیرکل بحران استان البرز همراه با سیل رفتند و فقط نیمی از آنها تا این لحظه یافت شدند.

ثانیه‌ها... دقیقه‌ها...
در بحران‌ها و حوادث طبیعی و غیرمترقبه، بیش از اینکه ساعت‌ها و نیم‌ساعت‌ها به کار بیاید و مهم باشد، ثانیه‌ها و دقیقه‌ها است که برای نجات جان انسان‌ها اهمیت دارد اما در حادثه سیل جاده چالوس، دو ساعت از طلایی‌ترین و بهترین زمان‌ها برای نجات حادثه‌دیدگان از دست رفت. به عبارت دیگر با هر 90 ثانیه تاخیر، یک خودرو گرفتار سیلاب شد و در خوشبینانه‌ترین حالت، طبق اعلام فرماندار کرج، باید تصور کنیم که سرنشینان این خودروها توانسته‌اند خود را از خطر غرق شدن و مرگ نجات دهند و از خودروی سنگین‌وزنی که مقاومتی در برابر سیل نداشته است پیاده شوند! با این نگاه خوشبینانه فقط باید به آمار رسمی جان‌باختگان حادثه اشاره کنیم که تا این لحظه 8 نفر برای کرج است. یعنی دو ساعت تاخیر، جان 8 نفر را گرفته است؛ به عبارتی در هر 15 دقیقه، یک نفر! حال اما اگر نگاه بدبینانه داشته باشیم و تصور کنیم که در هر خودرو به طور متوسط دو نفر حضور داشته‌اند و نتوانسته‌اند خود را نجات دهند، می‌توان گفت که در هر 3 ثانیه، 4 نفر غرق یا گرفتار بدترین شرایط در سیلاب شدند.
به سراغ ابوالقاسم باقری مدیرکل بحران استان البرز می‌رویم. مجموعه او مطابق عنوان شغلی‌اش وظیفه و مسئولیت هماهنگی تمام نهادهای امدادرسان استان را بر عهده دارد. آنچه می‌خوانید حاصل گفت‌وگوی من با این مقام استانی است.

- گویا مشکلات و کمبودهایی برای امدادرسانی سریع به حادثه‌دیدگان سیلاب در جاده چالوس کرج داشته‌اید.
بله؛ برای رساندن تجهیزات به نقاط بحران‌زده دچار مشکل بودیم اما در مجموع، کارها خوب پیش رفت. برق وصل شد، مخابرات تلفن‌ها را وصل کرد، بنیاد مسکن برآورد اولیه از خسارت‌های وارده به منازل و بناهای مسکونی داشته است. هلال احمر و نیروی انتظامی هم وظایف خود را به خوبی انجام داده‌اند.

- یعنی چه که می‌گویید کارها به خوبی پیش رفت؟ ده‌ها نفر کشته و مصدوم شدند. شما حتی تجهیزات روشنایی هم نداشتید و در تاریکی تیر می‌انداختید!
ابتدای کار همین طور بود و برق و روشنایی نداشتیم. درست است، شب اول مشکلاتی برای امدادرسانی داشتیم اما حل شد.

- شما خودتان مدیرکل بحران استان هستید. حتما می‌دانید که ساعت‌های اول را نباید از دست داد و طلایی‌ترین و حساس‌ترین زمان برای امدادرسانی و مدیریت بحران، همان دقیقه‌ها و ساعت اول است که اوج نیاز حادثه‌دیدگان به شمار می‌رود.
بله، درست است! ما هم در نخستین زمانی که امکانش بود به محل‌های حادثه رسیدیم.

- آقای فرماندار گفته است که ما صدای کمک از سد کرج می‌شنیدیم اما امکان امدادرسانی نداشتیم.
نه! اینطور نبوده است.

- یعنی آقای فرماندار اشتباه گفته است؟
خیر! ایشان درست می‌گوید.

- پس صدای کمک خواستن مردم را می‌شنیده‌اید.
این موضوع مربوط به 30 دقیقه اول حادثه بود که البته اهالی روستا خودشان به کمک حادثه‌دیدگان رفتند.

- پس شما چه کار می‌کردید؟
ما توانستیم دو ساعته به نقاط حادثه دیده برسیم.

- به نظرتان دو ساعت خیلی دیر نیست؟ جان انسان‌ها در این مواقع به ثانیه‌ها و دقیقه‌ها گره خورده است نه به دو ساعت!
بالاخره جاده چالوس یکطرفه بود و ازدحام و ترافیک خودروها را هم باید به مشکلات آن شب اضافه کرد.

- شما مدیرکل بحران هستید. مجموعه شما باید فکر همه چیز را می‌کرد. از دست‌اندرکاران مدیریت بحران انتظار می‌رود از قبل حادثه برای هر شرایطی آماده باشند چراکه این مجموعه‌ها سال‌های سال حقوق و مزایا از بیت‌المال دریافت می‌کنند تا در چنین شرایطی در خدمت مردم جامعه باشند.
ما تمام تلاش خود را به کار گرفتیم و از همان ساعت‌های اول مشغول امدادرسانی و مدیریت حادثه شدیم.

- احتمالا بسیاری از تلفات و خسارت‌های جانی هم مربوط به همان دو ساعت است که شما نتوانستید کاری انجام دهید و زمانی به محل رسیدید که شاید چند نفر جانشان را از دست داده و عده‌ای مفقود شده بودند. انتظار می‌رود که شما تجهیزات امدادرسانی مناسبی مانند بالگردهای مجهز، سیستم‌های روشنایی پیشرفته و نیروهای ضربتی و حرفه‌ای داشته باشید.
ما در بخش تجهیزات مشکلاتی داشتیم برای امدادرسانی در شب اول. با این حال، قبل از رسیدن ما نیروهای مردمی حضور داشتند و کمک می‌کردند.

- گویا اعضای مدیریت بحران هم در مرخصی به سر می‌بردند و هنگام حادثه دسترسی به آنها وجود نداشته است. آیا شما هم در مرخصی بودید؟
خیر. ما حضور داشتیم. بنده و همکارانم در مدیریت بحران استان از همان ابتدا حاضر بودیم.

- این را فرماندار کرج اعلام کرد که اعضای مدیریت بحران در مرخصی بودند.
بله! اعضای مدیریت بحران شهرستان کرج در مرخصی بودند اما نیروهای جایگزین آنها حضور داشتند و به محل حادثه احضار شدند. رفتن به مرخصی یک موضوع طبیعی است و پیش می‌آید دیگر!

- اینها هرچند واقعیت‌های تلخی است اما انتظار می‌رود که درس عبرتی باشد برای حوادث و بحران‌های طبیعی بعدی.
صددرصد! قطعا همین‌طور است.



حسین بعد از 85 روز آمد



صبح امروز سی‌ام خردادماه، بهشت زهرا، قطعه نام آوران، مراسم خاکسپاری حسین جوادی همکار و دوست ما در روزنامه وطن امروز


*

  حسین جوادی نوروز امسال در سفر به اسپانیا برای پوشش رسانه‌ای "ال کلاسیکو"، پروازی بی‌بازگشت داشت؛ پیکرش در کوه‌های آلپ فرانسه پودر شد و به آسمان رفت. بعد از هشتاد و پنج روز جستجو فقط به اندازه یک بند انگشت از جسم حسین شناسایی شد.

  حسین جوادی امروز سی‌ام خردادماه همزمان با سالروز تولدش در قطعه نام‌آوران بهشت زهرا به خاک سپرده شد/ امروز سی و پنج سالش "تمام" شد.




.





بانوی صبح اول خرداد





بانوی صبح اول خرداد!
تو به دنیا آمدی تا "دنیا" و "آمدن" برای من معنا شود. خدا با نخستین طلوع پس از اردیبهشت، مرا به بهشت برد تا در خانه‌ای سبز، میهمان احساس آسمانی تو باشم. بانو! سپاس که به دنیای من آمدی

«قانون‌نما»یی در شهر!


به قلم مهدی جابری: تابلوهای قد و نیم‌قد در شهر خودنمایی می‌کند؛ هر ساختمان یک رنگ خاص دارد؛ ما قرمز هستیم و همسایه آبی یا زرد. ساختمان ما یک طبقه است و ساختمان آنها 6 طبقه. در بالکن همسایه هرچیزی که تصور کنید روی بند رخت آویزان است! و تعدادی آهن‌پاره، کارتن و خرت و پرت هم در بالکن پیداست. پیاده‌راه جلوی خانه ما 50 سانتیمتر پایین‌تر از پیاده‌راه مقابل خانه همسایه است. یک تیر چراغ برق هم وسط پیاده‌راه کاشته شده. برخی علمک‌های گاز 30-20 سانتیمتر به پیاده‌راه تجاوز کرده‌اند و سر و گردن عابران پیاده را هدف می‌گیرند. پایه یک صندوق صدقات سبزرنگ از زمین خارج شده و در حال سقوط است، کمی آنطرف‌تر هم یک صندوق صدقات زردرنگ نصب شده است که دور آن را زنجیر و قفل کشیده‌اند. کمی آنطرف‌تر 2 نفر که آستانه تحمل‌شان پایین است روی اعصاب یکدیگر رفته‌اند.


نبود آرامش بصری در شهرها و کلانشهرهای ما موضوعی است که کمتر مورد توجه نهادها و سازمان‌های متولی بوده است. نمای آرام یا ناآرام یک شهر می‌تواند گویای حال و روز ساکنانش باشد. در شهری که نشانی از آرامش بصری نباشد، باید منتظر وقوع اتفاقات تلخ و ناگوار باشیم. رانندگانی که در ترافیک سنگین حضور دارند، وقتی نگاهشان به نمای آشفته شهر می‌افتد بیشتر عصبی می‌شوند. دستشان را می‌گذارند روی بوق و اعصاب رانندگان دیگر و نیز عابران پیاده را هم خراب می‌کنند. عابر پیاده دست‌هایش را روی گوشش می‌گیرد، نگاهی به نمای آشفته شهر می‌اندازد، تنه‌اش ناخواسته به عابر دیگری می‌خورد و جرقه‌ای زده می‌شود برای یک نزاع تلخ خیابانی.


برای بررسی آسیب‌شناسانه این موضوع سراغ دکتر مصطفی اقلیما، رئیس انجمن علمی مددکاران اجتماعی ایران می‌رویم... 
ادامه مطلب ...

زادروز دختران اردی‌بهشت




سوفیا و سونیا
دختران اردی‌بهشتی من
تاریخ تولد: 1392/02/20

*

هدیه‌های ساده و ماندگار دخترم زهرا


دخترم زهرا مهربانی و سادگی را از مادرش، از همسرم آموخته‌ است. معمولا احساساتش را با زبان ساده و به شیوه‌‌ای ساده بیان می‌کند، انسان پیچیده‌ای نیست و وقتی می‌خواهد پیچیده باشد، آنقدر تابلو می‌شود که نمی‌تواند ادامه دهد.


قبل از تولد سوفیا و سونیا، به همسرم می‌گفتم هیچ کدام از بچه‌هایمان مثل زهرا نخواهند بود. زهرا دختر خاصی است و در سخت‌ترین لحظه‌های زندگی با ما بوده است. این زندگی بیش از ما، بوی زهرا را می‌دهد. نشان و رد پای زهرا در جای-جای آن قابل مشاهده است؛ در سختی‌ها، در سکوت و آرامش، در پیدا و پنهان، در موهای سیاه و سفید ما...


هنوز هم می‌گویم زهرا تکرارنشدنی است. بیشتر به خاطر اینکه از هر نظر، به مامانش شباهت دارد، به همسرم.


*

وقتی نوجوان بودم و سختی‌های دوری از مادر همه‌ی وجودم را به آتش می‌کشید، همان لحظه‌ها که در مرز بودن و نبودن قدم برمی‌داشتم، با خودم می‌گفتم اگر بودم و بزرگ شدم و ازدواج کردم، نام دخترم را هم‌نامِ مادرم انتخاب می‌کنم. و من آن روزها، و تمام آن سال‌ها فقط یک نشان از مادر داشتم؛ اینکه می‌دانستم نامش "زهرا"ست. همین!


**

این هدیه‌های ساده و ماندگار را دیشب که آخرین ساعاتِ روز پدر بود، هنگامی که از روزنامه به خانه رفتم، از دخترم زهرا هدیه گرفتم. همه‌اش کارِ "دست" است. دستِ خودش. به قول خودش: صنایع دستی است.





*


*


*
زهرا این روزها کلاس چهارم ابتدایی را پشت سر می‌گذارد. دو سال است که زبان انگلیسی را با کمک مادرش و آموزشگاه فرامی‌گیرد و یک‌سال است که همراه با من زبان فرانسه می‌آموزد. بیشترین چیزی که در اتاق شخصی‌اش وجود دارد، کتاب است و بعد عروسک. چند کارتن کتابِ خوانده شده نیز در انباری دارد. به نقاشی و طراحی و موسیقی هم علاقه‌مند است. قول داده‌ام که در فرصت مناسب،  او را در کلاس نقاشی ثبت‌نام کنم.

**************


.
.

.
.


تصویر بالا؛ دوست دوران کودکی زهرا! که اسمش را "Hamesty" گذاشته بود

*


.
.

.
.

.
.

.
.
.
.

.
.

.
.

.
.

.
.

.
.

.
.

.
.

.
.


.
.