آدم‌های ساکت

آدم‌های ساکت

Mahdi Jaberi's blog
آدم‌های ساکت

آدم‌های ساکت

Mahdi Jaberi's blog

خبر مرگم

 


خبر مرگ من شاید به اندازه‌ی یک کادر آگهی باشد؛ آگهی مناقصه‌ی عملیات زیرسازی برای یک گورستان. یا مزایده‌ی فروش خودروهای تصادفی. شاید هم به اندازه‌ی پیام تبریک افتتاح؛ افتتاح یک مرکز دفن زباله.

خبر مرگ مرا شاید در یک نشریه‌ی زرد یا مجله ای محلی چاپ کنند؛ که در صفحه‌ی پایانی‌اش، پسری سالروز تولد دوست‌دخترش را اینچنین تبریک گفته باشد: "می‌میرم برات!"

خبر مرگ من را احتمالا عزرائیل به خدا بدهد؛ و خدا بگوید: بدون هماهنگی با من؟! و فرشته‌ی مرگ جواب دهد: دیگر دیر شد سرور من!

مرگ من شاید اتفاق خوبی برای مرده‌شو"ر" باشد؛ بی‌‍آنکه خودش بداند... و او با دستمزد شستن من، یک حباب‌ساز برای دخترش هدیه بگیرد؛ یا یک کتاب داستان کوتاه برای پسرش.

خبر مرگ مرا پرستوهای مهاجر و بلندپرواز از لابلای ابرها به آنسوی جهان خواهند برد؛ و دخترک سیاه‌پوستی در افریقا، با تماشای پرواز غریبانه‌ی پرستوها اشک خواهد ریخت. و کمی آنسوتر مرد شکارچی، لول تفنگش را در امتداد خط پرواز پرستوها، حرکت خواهد داد...

مرگ من شاید آنقدر بی‌سر و صدا باشد که نکیر و منکر هم (بی‌خبر از روز مرگ من) با چند روز تاخیر به سراغم بیایند و خدا تا چند روز بعد از مرگ من، مشغول برآورده کردن حاجات قبلی‌ام باشد!

با مرگ من پرونده‌ی دست‌هایم بسته خواهد شد؛ دست‌هایی که گاه رو به سوی آسمان باز می‌شد تا خدا را در آغوش بگیرد. و من بعد از مرگم، سر به روی شانه‌هایی از جنس خدا خواهم گذاشت و زیر مشتی خاک، در آغوش نرم و نمناک زمین، تمام گذشته‌ام را خواهم گریست؛ بی‌آنکه زندگان پی ببرند که آب‌های زیرزمینی شهرشان طعم اشک مرا می‌دهد.

شاید برای آنهایی که در جستجوی قبر اقوامشان، گور مرا زیر پایشان لگد خواهند کرد مهم نباشد که یک نفر که تا چندی قبل زنده بود، حالا  گورش را گم کرده و از دنیا "رفته".

و بلندگوی قبرستان نیز مدام آرامش مرا بر هم خواهد ریخت: "پسربچه‌ای با پیراهن راه راه سفید و آبی گم شده است!" 

  

به قلم مهدی جابری


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد