بی ردِ پایِ مانده به جا داشت میگذشت
روحش کنار خانهی ما داشت میگذشت
دنبال نذر و سوره و این چیزها نبود
برگشته از بهشتِ خدا، داشت میگذشت
بر گرد و خاکِ طاقچه انگشت میکشید
خاکش بقای عمر شما! ...داشت میگذشت
یادش بهخیر؛ آن همه لبخند عکس شد
از چارچوبِ قاب، رها ...داشت میگذشت
روزی خیال من به نفسهاش تخت بود
هرچند روحِ سربههوا داشت میگذشت
از قاب و تخت و ساعتِ خوابیده در اتاق
دیوار ماند و ثانیهها داشت میگذشت
شعر: مهدی جابری