آدم‌های ساکت

آدم‌های ساکت

Mahdi Jaberi's blog
آدم‌های ساکت

آدم‌های ساکت

Mahdi Jaberi's blog

شوخی‌های مسخره‌ی روزگار



مهدی جابری/ بعضی از انسان‌ها به هر مسیری که می‌روند، روزگار از درِ دیگر برای آنها وارد می‌شود. اگر آنها به چپ بروند، روزگار از چپ برایشان می‌بارد آن چیزی را که نمی‌خواهند؛ و اگر به راست بروند، سقوط می‌کنند؛ یک سقوط عمدی با نظر روزگار!


حسین جوادی، دوست و همکار زنده‌یاد من، خبرنگار گروه ورزشی روزنامه "وطن امروز" نیز از همین دست آدم‌ها بود؛ معمولا از هر دست که می‌داد، از همان دست نمی‌گرفت. مهربانی‌هایش بی‌پاسخ می‌ماند و عشق‌ها و علاقه‌هایش به نتیجه نمی‌رسید. وقتی جدی بود، روزگار اما او را به شوخی می‌گرفت و وقتی شوخی می‌کرد، روزگار او را جدی می‌گرفت؛ خیلی جدی!


حسین از سال‌ها قبل بنا به دلایل عاطفی و شخصی‌اش، به زبان اسپانیایی و برخی نمادها و شهرهای این کشور علاقه‌مند شد. اسفندماه 1393 یعنی چند هفته پیش از سفرش به اسپانیا برای پوشش خبری "اِل کلاسیکو" به خنده و شوخی می‌گفت : "روزی که من  بمیرم، جمعیتی برایم می‌آید که تمام این منطقه‌ی سلسبیل تهران ﴿محله زندگی‌ حسین﴾ بسته می‌شود!" اما روزگار این بار عزمش را جزم کرده است که حسین را خیلی جدی بگیرد. حتی شوخی‌هایش را. 


او زمانی که به اسپانیا می‌رسد، یک ساعت پیش از بازی رئال اسپانیا و شالکه‌ی آلمان پیامکی عجیب به دوست مشترکمان مهدی طاهرخانی ارسال می‌کند: "من نگران بازی امشب هستم. این آلمان‌ها غیرقابل‌پیش‌بینی‌اند!"


دوست ساده و خام ما که زمانی بی‌نهایت به اسپانیا علاقه داشت، شوخی دیگری را در پیش می‌گیرد و در سفر بی‌بازگشت خود به اسپانیا، نظرش درباره این زبان و کشور را تغییر می‌دهد. حسین با مشاهده‌ی فحاشی برخی اسپانیایی‌های علاقمند به فوتبال، شاید به قصد شوخی در یکی از آخرین پست‌های اینستاگرامی‌اش می‌نویسد از اینکه اینهمه سال، وقتش را برای یادگرفتن زبان اسپانیایی گذاشته‌ پشیمان است چراکه اینجا بیش از هرچیز آشوب و لاابالی‌گری چشم‌نوازی می‌کند و  مردم اینجا بیشتر دوست دارند شهر را به آشوب بکشند.


حسین اما نمی‌دانست که روزگار در کمین است تا به هر بهانه‌ای با او "کج تا کند"!


جوادی همچنین در آخرین پست اینستاگرامی خود با زبان اسپانیایی می‌نویسد "خداحافظ بارسلونا/ Adiós Barcelona" اما گویا روزگار قصد دارد واقعا حرف‌های حسین را خیلی جدی بگیرد! همان حسین که ما خیلی وقت‌ها حرف‌هایش را جدی نمی‌گرفتیم. حسین در آن پست، تصویری از خود در هتل بارسلونا منتشر می‌کند؛ حسین مقابل پنجره‌ی هتل می‌نشیند، نمایی از شب غم‌انگیز بارسلونا در آن سوی شیشه پیداست و غم‌انگیزتر اینکه تصویر حسین نیز در شیشه افتاده است، با یک لباس سفید بر تن! مثل روحی که می‌خواهد از یک شهر پرواز کند! روزگار که گویا شوخی‌های مسخره‌اش گل کرده است، این را هم اضافه می‌کند به پرونده‌ی حسین! و حسین نمی‌داند که "چوب‌خط او دارد پُر می‌شود!"


چوب‌خط حسین با این جمله پر می‌شود: "کاش دنبال زبان آلمانی می‌رفتم!" آری! حسین شوخی دیگری درباره‌ی آلمان‌ها کرده بود.


چند ساعت بعد، حسین که به شوخی یا جدی، از اسپانیایی‌ها رویگردان شده و به ژرمن‌ها روی آورده بود، با بلیط شرکت هواپیمایی "ژرمن‌وینگز" برای همیشه از بارسلونا و اسپانیا خارج می‌شود و یک "آلمانی" روانی و غیرقابل‌پیش‌بینی، آندریاس لوبیتز 28 ساله، هواپیما را به کوه می‌کوبد و خیابان‌های سلسبیل تهران بسته می‌شود...




*

پست‌های مرتبط:



یک تحریریه در برزخ


سکوت...


خاطرات جاودانه ی حسین جوادی/ خداحافظ بارسلونا/ Adiós Barcelona


.


نظرات 1 + ارسال نظر
بردیا چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 06:29 ب.ظ http://elves0014.blogsky.com

خدابیامرزدشون
خداوند به شما و خانوادشون صبر بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد