آدم‌های ساکت

آدم‌های ساکت

Mahdi Jaberi's blog
آدم‌های ساکت

آدم‌های ساکت

Mahdi Jaberi's blog

بامداد امروز ثبت می‌شود به نام دوست خوبم امیر


دیروز چهارشنبه، امیر نریمانی دوست نزدیک و همکار خوب من در روزنامه وطن امروز (که دبیر گروه عکس این روزنامه است) مشغول تدوین یک فیلم درباره دوست زنده یادمان حسین جوادی بود. چند روزی برای تهیه و تدوین این کار وقت گذاشته بود و دیروز تا آخرین ساعاتی که بچه ها در تحریریه حضور داشتند، یعنی ساعت 23، این کار تمام نشد. برای اینکه امیر تنها نباشد و حوصله اش سر نرود، ساعت خروجم را ثبت کردم اما در روزنامه ماندم؛ مشغول کارهای شخصی ام شدم. کار امیر قبل از ساعت 3 بامداد تمام شد. قصد داشتم مسیر کوتاهی را در هوای بهاری قدم بزنم و از آنجا راهی خانه شوم؛ که امیر نریمانی پیشنهاد دیگری داشت؛ تهران گردی با سرعت مجاز در خیابان ها و بزرگراه های خلوت پایتخت! تا ساعت پنج صبح. پیشنهاد خوبی بود. شاید 10-12 سالی می شد که حس و بوی آسمان مهتابی و پرستاره ای که به طلوع آفتاب وصل می شد را از یاد برده بودم.


بنابراین بامداد روز پنجشنبه بیستم فروردین 1394، نهم آوریل 2015 را در دفتر خاطراتم به نام دوست نزدیک و خوب من امیر نریمانی ثبت می کنم؛ امیر؛ دوست هنرمند و خیلی مهربانِ بچه های تحریریه.

**

بعد از اینکه حسین جوادی را در حادثه سقوط هواپیما در کوه های آلپ فرانسه از دست دادیم، تصور می کنم که فضای تحریریه حساس تر شده است؛ بچه ها با حساسیت خاصی به سلام های یکدیگر پاسخ می دهند و خداحافظی ها به یک دست تکان دادن خشک و خالی محدود نمی شود. انگار بچه ها می ترسند از اینکه یک نفر دیگر از این جمع، کم شود. سردبیر خوبمان آقای رضا شکیبایی که در سال های گذشته همیشه پیگیر احوال بچه ها بوده و هست، اما چند وقتی است بعد از رفتن و پرواز حسین، بیشتر در فضای تحریریه حضور می یابد، به دیوار و ستون تکیه می زند، به بچه ها خیره می شود، از نگاهش می فهمم که نگران است، شاید در ذهنش جای خالی حسین را مرور می کند، و هر کدام از ما را حسین می بیند، شاید نگران است از اینکه یک نفر دیگر از این تحریریه برود و برنگردد. و البته همه ما می دانیم که آنچه خدا برای بنده هایش جاری می سازد، سراسر خیر و نیکی و زیبایی است.


*

بچه ها مدام صدای حسین را می شنوند. انگار صدای سلام کردنش از دور می آید. یک لحظه، دستی است که محکم روی میز کوبیده می شود از حسرت و می گوید "لعنتی!"؛ "لعنت به تَوهّم!"


شوک از دست دادن حسین شاید به این زودی ها از تحریریه رخت برنبندد. حال و هوایمان مثل بهار، دیوانه وار است؛ می رود و برمی گردد. ابرها برای لحظه ای به آسمان حمله می کنند و می بارند و از آن سو خورشید می تابد. لبخندها به لحظه ای خشک می شوند و گاه پس از بارانی کوتاه، خنده ای از سر تلخی در گوشه ای از تحریریه جاری می شود.



ساعت یک بامداد پنجشنبه 20 فروردین 1394؛ در تحریریه وطن امروز

.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد