آدم‌های ساکت

آدم‌های ساکت

Mahdi Jaberi's blog
آدم‌های ساکت

آدم‌های ساکت

Mahdi Jaberi's blog

نمایشی با عنصر زنده‌‌ی "زمان"


شاید شما هم به دنبال خودتان می‌گردید، یا شاید احساس می‌کنید که بخشی از خودتان را در گذشته و خاطراتتان جا گذاشته‌اید. شاید به دنبال یک حس مبهم، به دنبال یک شخص، به دنبال یک نشان از یک خاطره هستید. شاید گاهی تصور می‌کنید که تکه‌های وجود شما در گوشه‌های مختلفی از زمان یا در مکان‌های مختلف جا مانده است. حتما برای شما هم پیش آمده است که حرفی بر زبان جاری کرده‌اید اما معنایی که می‌خواستید را منتقل نکرده‌اید و یا دیگران معنای متفاوتی دریافت کرده‌اند و این موضوع بر جریان زندگی شما تاثیر گذاشته است. بی‌شک شما هم بر سر معناها با خودتان کلنجار رفته‌اید، با خودتان درگیر شده‌اید، با خودتان حرف زده‌اید، خودتان را قانع کرده‌اید. شما بارها فریاد زده‌اید، خواسته‌اید که مهم باشید، خواسته‌اید ثابت کنید که بااراده هستید، مهم هستید...



نمایش "فصل شکار بادبادک‌ها" زنی را به تصویر می‌کشد که خودش را گم کرده، به دنبال تکه‌های خودش می‌گردد و به مرور، این تکه‌‌ها را در آدم‌ها و شخصیت‌ها و خاطره‌هایی در گذشته پیدا می‌کند؛ زنی که در بخش‌هایی از نمایش بر سر معنای واژه‌ها و هزاران معنایی که هر واژه دارد، با خودش درگیر است.


این نمایش فقط یک بازیگر دارد؛ خانم بهنوش طباطبایی؛ اما طراحی صحنه و نورپردازی کم‌نظیر و نیز  اجرای هنرمندانه گروه نوازنده که در گوشه‌ای از سن جا گرفته‌اند، به خوبی جای خالی بازیگران و شخصیت‌های دیگر را نه‌تنها پر کرده است بلکه مخاطب ضرورتی برای ورود آنها احساس نمی‌کند.

بهنوش طباطبایی در تمام مدت این نمایش -حدود هشتاد دقیقه- مشغول اجرای مونولوگ‌ است اما حوصله‌ی شما را سر نمی‌برد. او به خوبی توانسته است با خواندن نامه‌های عاشقانه‌ی قدیمی، این احساس را به مخاطب بدهد که یک مرد نیز در صحنه حضور دارد؛ هم نوجوانیِ آن مرد، هم جوانی‌اش و هم میانسالی‌اش را احساس می‌کنید و درک می‌کنید.

شما در این نمایش بارها به گذشته می‌روید و بازمی‌گردید؛ شما همراه می‌شوید با انسانی که در جستجوی خویش و در جستجوی خاطرات‌ و حس‌های مبهم و شاید آشنای خویش بارها در زمان سفر می‌کند. در سراشیبی و سربالاییِ سن می‌رود و برمی‌گردد. یکی را پیدا می‌کند و یکی را از دست می‌دهد. او گلایه دارد از اینکه چرا نمی‌تواند همه چیز را و همه‌ی خواسته‌ها و اطرافیانش را یکجا داشته باشد.

مخاطب در این نمایش مدام تصور می‌کند که شخصیت‌های دیگری نیز روی سن حضور دارند اما دیده نمی‌شوند!


در این نمایش، شما همچنین می‌توانید تکه‌های وجود یک انسان را که در زمان‌های مختلف گم شده یا جا مانده است، احساس کنید. حتی فریاد‌های این زن طوری است که شما گذشته و حال و حتی آینده را ظرف چندثانیه تجربه می‌کنید.


قبل از تماشای این نمایش، تصور من این بود که به خاطر داشتنِ فقط یک بازیگر، اجرای خوب و دلنشینی نباشد اما از اینکه به تماشای این نمایش نشستم پشیمان نشدم. نظر شخصی من این است که "زمان" مهمترین عنصر این نمایش است و یک زن می‌خواهد خودش را در این عنصر جا داده و جابجا کند.


"فصل شکار بادبادک‌ها" از نگاهی دیگر، روایت سرگذشتِ دردناک یک نسل است؛ نسلی که در تانک و جنگ به دنبال "عاشقی" بود؛ نسلی که در "قلب دشمن" به دنبال عشق بود! نسلی که وقتی به قلب دشمن می‌زد می‌ترسید تا مبادا عشق خود را از دست بدهد؛ نسلی که عشق و هراس را در کنار هم حس کرد؛ نسلی که خونش ریخت، عشقش مُرد، خودش را گم کرد و چیزی به دست نیاورد؛ نسلی که می‌خواست قوی باشد و آرزو و احساس "مهم بودن" و "بااراده بودن" داشت. نسلی که تمام اینها را فریاد کرد اما فریادش پوشالی و توخالی بود و به جایی نرسید.


این نمایش تا سوم شهریور، ساعت 20:45  در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا می‌شود.