آدم‌های ساکت

آدم‌های ساکت

Mahdi Jaberi's blog
آدم‌های ساکت

آدم‌های ساکت

Mahdi Jaberi's blog

600 هزار جنازه روی دست تهرانی‌ها/ بهشت زهرا آماده‌ترین سازمان برای زلزله!


مهدی جابری/ صحبت از زلزله تهران  لرزه به اندام نهادهای کشوری و محلی می‌اندازد و این نهادها ترجیح می‌دهند در این باره سکوت کنند اما سازمان بهشت زهرا دلیلی برای سکوت نمی‌بیند و حرف‌هایی برای گفتن دارد!
زلزله تهران این روزها جایگاه ویژه‌ای در بورس اخبار رسمی و غیررسمی دارد و البته این جایگاه در بازار غیررسمی داغ‌تر است. نکته جالب اما این است که برخی مدیران برای آرامش دادن به شهروندان اظهار می‌دارند که زلزله تهران شایعه است و مردم نباید بترسند چراکه ما در آماده‌باش نیستیم!
هرچند تلاش برای القای آرامش به جامعه امری پسندیده است اما در برخی موارد مانند زلزله باید اجازه بدهیم که مردم برای امنیت خود و خانواده‌شان تدبیری بیندیشند. در حال حاضر یکی از مهمترین مشکلات و معضلات در زمینه بحران و مدیریت بحران این است که مردم تهران نمی‌خواهند زلزله را "باور" کنند و مدیران هم تمایلی به القای این باور در خود و مردم ندارند. با این حال اگر قرار است آرامش موقت و نسبی به شهروندان تهرانی القا شود بهتر است از ادبیات مناسب استفاده کنیم، نه اینکه به شهروندان اینگونه اطمینان خاطر بدهیم که "زلزله‌ای در کار نیست و ما هم در آماده‌باش نیستیم!"
انتظار مردم از نهادهای متولی بحران این است که هر لحظه آمادگی مقابله و مواجهه با زلزله‌ای مهیب در تهران را داشته باشند و بویژه این آمادگی با انتشار اخبار و حتی شایعات، بیشتر باشد.

مدیران تهران: از عهده ما خارج است
آنچه در زمینه زلزله تهران واقعیت دارد این است که مقابله با آن از عهده مدیران شهری و محلی خارج است و دولت باید تدبیر اساسی در این باره اتخاذ کند.
در این باره احمد صادقی رئیس سازمان پیشگیری ومدیریت بحران شهر تهران معتقد است: "مواجهه با ابعاد وسیع زلزله تهران، کار ما نیست و یک عزم و برنامه ملی می‌خواهد. ما به نسبتِ امکاناتِ خودمان  آمادگی داریم و البته مشخص است که امکانات ما محدود است. به طور مثال سازمان آتش‌نشانی حتی اگر تمام نیرو و امکانات خود را هنگام زلزله تهران بسیج کند نمی‌تواند کاری از پیش ببرد، چراکه مقابله با آتش‌سوزی‌ها و انفجارهای مهیب در زمان زلزله نیاز به امکانات و نیروهای امدادی فراوان دارد که از عهده ما خارج است."

نهادهای بی‌تدبیر برای زلزله
حال اگر به سراغ دولت و نهادهای دولتی برویم و از آنها درباره برنامه و میزان آمادگی‌شان برای زلزله تهران سوال کنیم، پاسخی ندارند و فقط یک کتابچه جیبی به ما نشان می‌دهند که روی آن نوشته شده است: "قانون تشکیل سازمان مدیریت بحران کشور!"
واقعیت این است که نهادهای ملی و کشوری نیز از تفکر درباره زلزله تهران هراس دارند و البته برای برنامه‌ریزی در زمینه اقدامات قبل و بعد از زلزله ناتوان هستند.
به تازگی لایحه‌ای درباره مدیریت بحران از سوی دولت به مجلس شورای اسلامی ارائه شده که فقط پنج-شش صفحه است! یعنی دولت قصد دارد با همین برنامه پنج-شش صفحه‌ای به استقبال حوادث طبیعی و غیرمترقبه از جمله سیل و زلزله و آتش‌سوزی برود!
رئیس سازمان پیشگیری ومدیریت بحران شهر تهران می‌گوید: "با این چند صفحه نمی‌توان برای زلزله گسترده تهران که فاجعه قرن در جهان خواهد بود کاری کرد."

آرامستان بهشت زهرا و نگرانی‌های تهرانی‌ها
وقتی صحبت از زلزله تهران به میان می‌آید بسیاری از نهادهای محلی و ملی سکوت می‌کنند و ترجیح می‌دهند از میزان آمادگی خود در این زمینه سخن نگویند! نکته جالب اما این است که بسیاری از نگاه‌ها ناخودآگاه به سمت بهشت زهرا می‌رود. کارشناسان و مردم که امید چندانی به نهادهای برنامه‌ریز و امدادرسان ندارند،‌ماشین حساب به دست می‌گیرند و مشغول تخمین و گمانه‌زنی درباره تعداد کشته‌های زلزله مهیب تهران می‌شوند. آنها می‌خواهند بدانند که در این شرایط بحرانی و بی‌برنامه، آیا جسدها و جنازه‌ها روی زمین می‌ماند یا اینکه امیدی به دفن و خاکسپاری آنها هست؟!
مروری بر اظهارات و سخنان نهادهای شهری و ملی نیز ما را به این نتیجه می‌رساند که سازمان بهشت زهرا تحلیل درست‌تر و منطقی‌تری از توان و جایگاه و امکانات خود دارد؛ به طور مثال کمتر نهادی تمایل دارد که درباره تعداد نیروهای خود و برنامه دقیق خود برای زلزله تهران سخن بگوید اما سازمان بهشت زهرا همواره آمار و اطلاعات نسبتا منطقی و واقعی از برنامه و امکانات خود ارائه داده است.
مطابق اعلام مدیران خدمات شهری تهران، روزانه 120 نفر در بهشت زهرا دفن می‌شوند؛ یعنی ماهیانه تقریبا 3 هزار و 600 نفر. اما این مدیران همواره هشدار داده‌اند که ظرفیت بهشت زهرا برای دفن اموات تهرانی‌ها محدود است؛ از جمله می‌توان به این آمار اشاره کرد که بهشت زهرا فقط تا پایان سال 1397 می‌تواند پذیرای تهرانی‌ها باشد. به عبارت دیگر با احتساب آمار فعلی و روزانه، گنجایش بهشت زهرا در بهترین حالت فقط 120 هزار نفر است.


امید یکسان مرده‌ها و زنده‌ها!

زلزله تهران بنا به تازه‌ترین اظهارنظر بهرام عکاشه (پدر زلزله‌شناسی ایران) میلیون‌ها کشته و زخمی به جا خواهد گذاشت. میانگین آمار ارائه شده درباره تعداد کشته‌های این زلزله نیز 700 هزار نفر است. این یعنی: 600 هزار جنازه روی دست تهرانی‌ها باقی می‌‌ماند.
با این حال و به رغم این کاستی، سازمان بهشت زهرا همچنان آماده‌ترین نهاد برای مقابله با زلزله است و از معدود نهادهایی است که برآورد و اطلاع نسبی و خوب درباره توان و امکانات خود در اختیار دارد.
بهترین پایان‌بخش برای این نوشتار شاید این جمله از پدر علم زلزله شناسی ایران باشد:  "چند ماه پیش از من سوال شد که بعد از زلزله، زنده‌ها باید کجا اسکان داده شوند؟ پیشنهاد من، بهشت زهرا بود!"
یعنی امید مرده‌ها و حتی زنده‌ها برای در امان ماندن از آسیب‌های بعد از زلزله، بهشت زهرا است!


صبحانه‌ای با طعم "بودن"


به تازگی در برخی ایستگاه های مترو طرح "صبحانه سالم" اجرا می‌شود. چند روزی بدون توجه و اعتنا به میزهای عرضه‌ی این صبحانه از کنارشان می‌گذشتم؛ اما یک روز صدای پر از احساس یک پسر جوان در ایستگاه مترو "ارم سبز" توجه مرا جلب کرد. از روی کنجکاوی به میز کار او نزدیک شدم و نشانه‌ها و نوشته‌هایی که روی بسته‌ی صبحانه بود را مرور کردم. یک خانم جوان هم کنارش بود و در فروش صبحانه به او کمک می‌کرد.



طرح "صبحانه سالم" با هدف حمایت از اشتغال معلولان اجرا می‌شود و زمان عرضه این صبحانه هر روز از ساعت 8 تا 10 صبح در تعداد زیادی از ایستگاه‌های مترو است. نام این صبحانه، "ریحون" است و در بسته‌های 2هزار و 2هزار و500 تومانی به فروش می‌رسد و اگر ما یک‌روز صبحانه نخورده باشیم، گزینه‌ی مناسبی است. حتی می‌شود از این بسته‌ها برای عصرانه استفاده کرد.

از اینکه چند روز بی‌اعتنا و بی‌تفاوت از کنار این آدم‌ها و پیام آنها و احساس خوبشان عبور کرده بودم، پشیمان شدم و خودم را سرزنش کردم.



**

موضوع مرتبط:

تمام قطارهای مترو صندلی‌هایی مخصوص معلولان و سالمندان دارند. اما کمتر شاهد هستم که یک معلول یا سالمند روی این صندلی‌ها نشسته باشد. شما هم اگر دقت کرده باشید حتما می‌دانید که این صندلی‌ها همیشه در اشغال دیگران است!

دیشب که از دفتر روزنامه با مترو  به سمت خانه می‌رفتم شاهد بودم که یک شهروند نابینا در قطار مترو ایستاده بود اما صندلی‌های مخصوص معلولان را جوان‌هایی اشغال کرده بودند که یا سرشان توی گوشی بود یا اینکه بی‌تفاوت مشغول تماشای اطراف بودند.


واقعا نمی‌توانم حال و تفکر این آدم‌های بی‌خیال را درک کنم؛ اعتراف می‌کنم که در فهم و درک آنها ناتوان هستم. آیا کار خیلی سختی است که به نوشته‌های بزرگ، درشت و چشمگیر بالای این صندلی‌ها توجه کرد: "اولویت نشستن با سالمندان و معلولان"؟ بالای تک‌تک این صندلی‌ها تصویر عصا و ویلچر نصب شده است اما اصلا نمی‌توانم درک کنم که تعداد زیادی از شهروندان چرا خودشان را به "ندیدن" می‌زنند و یا اینکه توجه نمی‌کنند؟ اینهمه شهروند... اینهمه بی‌خیالی... اینهمه زیر پا گذاشتن حقوق دیگران.


جالب است که دیروز صبح هم توی قطار ایستاده بودم که یک صندلی مخصوص معلولان و سالمندان خالی شد. یعنی یک جوان برخاست و از قطار پیاده شد و آن صندلی خالی شد.  جوان دیگری که آنجا نشسته بود به من اشاره کرد که کنارش یک صندلی خالی هست و من می‌توانم آنجا بنشینم! امتناع من باعث تعجب او شده بود و البته نشستن او روی آن صندلی، تعجب و تاسف من را به دنبال داشت. کمی آنطرف‌تر تعدادی سالمند ایستاده بودند.


واقعا نمی‌دانم؛ شاید هم من اشتباه فکر می‌کنم. شاید رفتار درست، همان است که خیلی‌های دیگر دارند و اشتباه از من است؛ گاهی به خودم و نیز به تعداد اندکی از مردم که به این موارد حساس هستند و رعایت می‌کنند، شک می‌کنم. شاید ما اشتباه می‌رویم. احتمالا در بی‌توجهی و بی‌خیالی، منافعی هست که ما از آن بی‌خبریم.


دنیا از این پنجره‌ها


از پنجره‌ یک قطار: (ایستگاه صادقیه)



****

از پنجره‌ دفترِ  یک روزنامه‌‌: (وطن امروز)

***

از پنجره یک کتاب‌فروشی: (افق)


***

خانم سبز، دولت بنفش، گوزن زرد


به قلم مهدی جابری/ پنج گوزن زرد ایرانی هنگام عملیات سازمان محیط زیست برای انتقال این گوزن‌ها از کرمانشاه به خوزستان، کشته و مصدوم شدند. این خبری است که در ۲ روز گذشته توجه رسانه‌ها، دلسوزان و دوستداران محیط زیست و حیات‌وحش را به خود جلب کرده و اظهار تاسف آنها را از عملکرد حوزه دولتی محیط زیست در پی داشته است. این گوزن‌ها در حالی به کام مرگ و مصدومیت شدید رفتند که مقامات دولتی محیط زیست مشغول مصاحبه درباره توافق هسته‌ای و ضرورت برقراری دیالوگ با عربستان بودند! گوزن‌های زبان‌بسته در حالی کشته و مصدوم شدند که برخی مقامات و مدیران سرگرم زبان‌بازی برای موافقان یا منتقدان خود بودند!


امروز اما چه کسی پاسخگوی کشته و مصدوم شدن ۵ راس از نادرترین گونه‌‌های حیات‌وحش ایران خواهد بود؟ مسؤولیت مستقیم این اتفاق تلخ با کیست؟ آنهایی که مسؤولیت اصلی‌شان حفاظت از محیط‌زیست است اما درباره توافق و مذاکرات هسته‌ای سخنرانی می‌کنند، چه ارتباطی بین توافق هسته‌ای و کشته شدن یک گوزن زرد ایرانی برقرار خواهند کرد؟ معصومه ابتکار، رئیس سازمان حفاظت محیط زیست کشور این روزها در حالی مشغول «شبکه‌گردی» در تلویزیون و رسانه‌های داخلی و خارجی است که به وظایف اصلی خود در «خانه» رسیدگی نمی‌کند! این خانه جایی نیست جز سازمان حفاظت محیط زیست و این وظیفه اصلی چیزی نیست جز حفاظت و صیانت از طبیعت، زیستگاه‌های انسانی و حیات‌وحش.

حقیقت تلخ این است که از شهریورماه ۱۳۹۲ با ورود مجدد ابتکار به حوزه سبز محیط زیست، این حوزه با سیاست گره خورد و رنگ سبز خود را به لباس‌های رئیس سازمان محیط زیست بخشید تا با آن رنگ و لباس در همه‌جا عکس یادگاری بگیرد؛ در بیمارستان، در هیات دولت، در محل کار، هنگام سخنرانی، هنگام شعار دادن و در سکوت‌‌های سیاسی یا در غوغای رسانه‌ای.


خانم ابتکار این روزها درباره هر چیز حرف می‌زند؛ از مذاکرات هسته‌ای گرفته تا «برقراری دیالوگ» با عربستان، از نقش برجسته ایران در یک بخش از جهان تا جنگ در یمن. اما این مقام زیست‌محیطی فراموش کرده است مهم‌ترین وظیفه او که بابت آن حقوق و مزایا دریافت می‌کند، حفاظت از محیط زیست است و اصلا عنوان پست و مقام او این است: «رئیس سازمان حفاظت محیط زیست»؛ نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر!

حال اما استدلال معصومه ابتکار این است که «من معاون رئیس‌جمهور هستم.» پاسخ ما نیز این است که جایگاه معاونت ریاست‌جمهوری به خاطر ریاست بر سازمان محیط زیست به شما تعلق گرفته است، دقیقا مانند رئیس سازمان میراث فرهنگی که همزمان معاون رئیس‌جمهور نیز هست، یا رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران که همواره معاونت ریاست‌جمهوری را نیز با خود همراه دارد اما هیچیک از این دو تاکنون اینقدر از جایگاه خود فراتر نرفته‌اند و هر کدام در حیطه مسؤولیت‌شان اظهارنظر داشته‌اند.

حتما خانم ابتکار می‌داند مثلا اگر مجلس شورای اسلامی رأی به ادغام سازمان محیط‌زیست و وزارت جهاد کشاورزی بدهد، وی همزمان هر دو جایگاه خود را از دست می‌دهد؛ یعنی نه نیازی به استعفاست و نه برکناری! به عبارت دیگر وی نمی‌تواند رئیس سازمان نباشد اما معاون رئیس‌جمهور باشد.

شاید لازم باشد به خانم ابتکار یادآوری کنیم عنوان معاونت ریاست‌جمهوری به این دلیل به شما داده شده است که به طور مثال هنگام بروز پدیده گردوغبار درخوزستان بلافاصله راهی این استان شوید و با توجه به اختیاراتی که در جایگاه معاون رئیس‌جمهور دارید، در کمترین زمان برای رفع معضلات و مشکلات اقدام کنید.  اما آیا شما اقدام فوری و ضربتی در این باره داشتید؟! شما به این خاطر معاون رئیس‌جمهور هستید که بتوانید از گونه‌های نادر در حیات‌وحش ایران حفاظت کنید نه اینکه آنها را با مرگ یا خطر مرگ مواجه کنید! شما به این علت معاون رئیس‌جمهور هستید که بتوانید برای معضلات سراسری کشور مانند آلودگی هوا، گردوغبار و بیابان‌زایی تدبیری بیندیشید.

واقعیت این است که بازی با الفاظ، خاله‌بازی‌های سیاسی، شبکه‌گردی و مصاحبه‌های غیرضروری با رسانه‌های داخل و خارج در نهایت موجب دور شدن مقامات دولتی محیط زیست از انجام وظایف ذاتی‌شان می‌شود و حوادث تاسفباری همچون کشته و مصدوم شدن چند گوزن زرد ایرانی را در پی دارد.

یک راس از نادرترین گونه‌های حیات‌وحش دقیقا با آغاز هفته دولت، بعد از تحمل زجر و رنج در سایت ۱۰ هکتاری کرمانشاه کشته شد و ۴ گوزن دیگر نیز حال و روز مناسبی ندارند و نشانه‌های کبودی و ضربه‌ در بدن آنها نمایان است.
این در حالی است که کارشناسان بین‌المللی و داخلی بارها نسبت به انقراض اینگونه نادر و کمیاب هشدار داده و اظهار نگرانی کرده‌اند و البته هیچ کس نمی‌تواند ارتباطی منطقی بین «برقراری دیالوگ با عربستان» و کشته شدن گوزن زرد برقرار کند؛ کسی قادر نیست یک ارتباط معنادار بین جنگ در یمن و کشته و زخمی شدن گوزن‌های زرد ایرانی پیدا کند.


خانم ابتکار! افکار عمومی ایران نیز این روزها منتظر است که زبان شما از توافق و مذاکره به سمت حیات‌وحش و گوزن‌های زرد بچرخد و در این باره توضیح دهید. مگر شما چند سال قبل نسبت به آنچه خودتان فاجعه زیست‌محیطی می‌‌خواندید هشدار ندادید و آسمان و ریسمان به هم نبافتید؟ مگر شایعات بی‌سند و بی‌مدرک که از سوی مدیران دولتی محیط زیست مطرح شده بود، زبان به زبان نچرخید تا سر از رسانه‌‌های خارجی درآورد؟! مگر درباره بنزین تولید داخل آنقدر شایعه‌سازی نشد تا کمر تولید داخل را بشکند و به جای آن، میلیاردها لیتر بنزین‌ سرطانزای خارجی وارد کشور شود؟


اکنون نیز وقت مصاحبه است؛ وقت میزگرد است؛ مردم و دوستداران حیات‌وحش و محیط زیست انتظار دارند شما با همان لباس سبز و با همان دکور سبز در یک شبکه تلویزیونی حاضر شوید و به عنوان رئیس سازمان محیط زیست و معاون دولت بنفش، درباره مرگ یک راس گوزن زرد ایرانی به ایرانی‌ها توضیح دهید و البته از آنها عذرخواهی کنید. همین!


واکنش ها به یک گزارش


هفتم شهریور بود که گزارشی درباره کشته و مصدوم شدن چند راس از نادرترین گونه‌‌های حیات وحش ایران نوشتم. این موضوع خیلی زود تبدیل به موج رسانه‌ای شد. امروز سه‌شنبه هم با گذشت سه روز از انتشار آن خبر، روزنامه همشهری در صفحات اول و هفتم خود به تلف شدن گوزن‌های زرد واکنش نشان داده است.


سازمان محیط زیست هم در واکنش به انتشار خبر اولیه درباره کشته و مصدوم شدن 5 گوزن زرد ایرانی، جوابیه‌ای برای ما ارسال کرده است که متن آن به همراه پاسخ ما روز چهارشنبه 11 شهریور در صفحه‌ی چهار روزنامه "وطن امروز" منتشر خواهد شد.





ادامه واکنش‌‌ها به تلفات گوزن زرد ایرانی


امروز و با گذشت دو روز از انتشار خبر "کشته و مصدوم شدن پنج گوزن زرد ایرانی" در این وبلاگ،  رسانه‌های دیگری نیز به این  خبر واکنش نشان دادند و خواستار توجه بیشتر سازمان محیط زیست شدند. (کلیک روی نام رسانه)


خبرگزاری مهر


خبرگزاری فارس


خبرگزاری موج


دیده‌بان حقوق حیوانات


و...


کاریکاتور روزنامه قانون در اعتراض به کشتن گوزن زرد ایرانی


روزنامه قانون نیز امروز با انتشار کاریکاتور، اعتراض خود را به کشته و مصدوم شدن پنج گوزن زرد ایرانی اعلام کرد. این کاریکاتور با تیتر "شاهکار محیط زیست در کشتن گوزن ایرانی" منتشر شده و در توضیح آن نوشته شده است: "در هنگام زنده‌گیری و انتقال به استان خوزستان، یک گوزن‌ زرد ایرانی کشته و 4 تای دیگر مصدوم شدند!"



بازتابِ خبر مرگ و مصدومیت گوزن‌های زرد ایرانی



خبر تاسف‌بار کشته و مصدوم شدن پنج رأس از نادرترین گونه‌های حیات وحش که دیروز در این وبلاگ درج شد، امروز با همراهی و مشارکت برخی رسانه‌های سراسری و تعداد زیادی از سایت‌ها بازنشر شد. (کلیک روی نام رسانه)


روزنامه وطن امروز


خبرگزاری تسنیم


جهان نیوز


دولت بهار


و...



پنج گوزن زرد ایرانی کشته و مصدوم شدند/ روزهای سخت برای حیات وحش ایران


این گزارش و تصاویر آن در سخت‌ترین و محرمانه‌ترین شرایط و با همکاری تعدادی از دوستداران محیط زیست و حیات وحش تهیه شده است. من از دوستانِ دلسوزی که خود را به خطر انداختند و در تهیه این گزارش با من همکاری داشتند صمیمانه سپاسگزاری می‌کنم.


به قلم مهدی جابری/ پنج رأس گوزن زرد ایرانی که قرار بود از سوی کارشناسان سازمان محیط زیست کشور به سایتی در استان خوزستان منتقل شوند هنگام عملیات زنده‌گیری، کشته و مصدوم شدند.

سازمان حفاظت محیط زیست کشور قصد داشت همزمان با هفته دولت گونه‌ای از گوزن‌های کمیاب و در معرض انقراض به نام "گوزن زرد ایرانی" را از سایت 10 هکتاری کرمانشاه به سایت "دز" در استان خوزستان منتقل کند  اما بی‌تجربه بودن تیم اعزامی سازمان محیط زیست کشور موجب کشته شدن یک گوزن زرد نر شد و چهار گوزن زرد نیز به طور جدی آسیب دیدند.


تصویری از گوزن زرد که در عملیات سازمان محیط زیست کشته شد


دامپزشکان و کارشناسان دفتر حیات وحش سازمان حفاظت محیط زیست کشور که مسئولیت زنده‌گیری این حیوانات را بر عهده داشته‌اند بدون انجام بیهوشی تخصصی، گوزن‌ها را به محیط کوچکی در داخل سایت هدایت کرده و سپس اقدام به زنده‌گیری کردند. این موضوع موجب ایجاد ترس و استرس در این حیوانات شد و آنها با کوبیدن بدن خود به فنس، آسیب زیادی را متحمل شدند. در نهایت، این افراد موفق به زنده‌گیری تعدادی از گوز‌ن‌های این سایت شدند و سپس بدون رسیدگی به زخم‌ها و آسیب های شدید گوزن‌ها، آنها را داخل جعبه گذاشته و شبانه به سمت خوزستان فرستادند که به دلیل این جراحات یک رأس از گوزن‌ها تلف شد و به چهار گوزن نیز آسیب جدی وارد شده است.


موضوع مهمی نیست؛ مثل ریختن یک لیوان آب!

برای پیگیری این موضوع با مهندس لاهیجان‌زاده مدیرکل محیط زیست استان خوزستان تماس می‌گیرم. او  به "وطن امروز" می‌گوید: موضوع مهمی نیست که شما پیگیر آن شده‌اید! فرض کنید یک لیوان آب در راهرو اداره ما به زمین افتاده است، بلافاصله مطبوعات پیگیر می‌شوند!
وی در پاسخ به اینکه "این موضوع با افتادن و شکستن یک لیوان آب قابل مقایسه نیست و بحث کشته شدن یک رأس از نادرترین گونه‌های حیات وحش است و شما بهتر از من می‌‌دانید که گوزن زرد ایرانی چه‌قدر ارزش دارد" اظهار می‌دارد: من نمی‌دانم دنبال چه می‌گردید!
لاهیجان‌زاده در واکنش به سوال بعدی ما مبنی بر اینکه "ما به دنبال اطلاع‌رسانی هستیم و آیا این اشکال دارد" می‌گوید: من در حال حاضر نمی‌توانم صحبت کنم.


دندان‌های شکسته و جسم آسیب دیده‌ی گوزن زردی که کشته شده است


گوزن زرد، زجر کشیده است

اما در همین باره گفت‌وگویی دارم با  عادل مولا معاون محیط طبیعی اداره‌کل محیط زیست استان خوزستان؛ او می‌گوید: شیوه نادرست زنده‌گیری موجب مرگ یک گوزن زرد ایرانی شده است. ما در معاینات بالینی شاهد کبودی قسمت‌هایی از بدن این حیوان هستیم. متاسفانه تعدادی از دندان‌های این گوزن نیز به خاطر ضربات شدید هنگام زنده‌گیری شکسته است.


وی در پاسخ به اینکه آیا مسئولیت عملیات زنده‌گیری بر عهده اداره کل محیط زیست استان کرمانشاه بوده است اظهار می‌دارد: خیر! خود دفتر حیات وحش سازمان حفاظت محیط زیست کشور این مسئولیت را برعهده داشته است. سال‌های قبل  این عملیات توسط خود استان‌ها و از طریق انعقاد قرارداد با متخصصان انجام می‌شد. به طور مثال ما قبلا یک گروه متخصص زنده‌گیری برای انتقال گوزن‌‌های منطقه دنا اعزام کردیم که بدون هیچ مشکل و تلفات، پنج رأس گوزن منتقل شدند و آن گوزن‌ها هنوز هم در سلامت کامل هستند.

مولا ادامه می‌دهد: متاسفانه امسال سازمان محیط زیست کشور خودش وارد این عملیات شده و حتی نظر مشورتی و کارشناسی ما را هم جویا نشدند. آنها فقط با ما تماس گرفتند و گفتند که می‌خواهند یک گروه برای زنده‌گیری و انتقال گوزن‌های زرد به این منطقه اعزام کنند.



تصویری از صدمات وارد شده به گوزن زرد


وضعیت دردناک چهار رأس گوزن زرد

معاون محیط طبیعی استان خوزستان درباره وضعیت گوزن‌های دیگری که در این عملیات منتقل شده‌اند اظهار می‌دارد: پنج گوزن زرد را به هر طریقی گرفته‌اند؛ یکی از آنها که کشته شده است و چهار گوزن دیگر هم دچار صدمات و کوفتگی شدید در قسمت‌‌هایی از بدنشان شده‌اند. عاقبتِ سلامت آنها نیز مشخص نیست و باید منتظر باشیم. ما آنها را به حال خود رها نکرده‌ایم؛ این چهار رأس گوزن اکنون در قرنطینه سایت "دز" استان خوزستان نگهداری می‌شوند.
وی در پاسخ به این سوال که "آیا شما امکانات لازم برای مراقبت از این چهار گوزن را دارید یا اینکه نیازمند مساعدت سازمان مرکزی (محیط زیست کشور) هستید؟ و آیا می‌توانید به دوستداران محیط زیست اطمینان بدهید که تمام تلاش و امکانات خود را برای بهبود این گوزن‌های زرد به کار می‌گیرید؟" می‌گوید: بله! مطمئن باشید. ما امکانات لازم برای رسیدگی به وضعیت آنها را داریم. با این حال، زخم‌ها و صدمات وارد شده به آنها زیاد است و باید منتظر نتیجه درمان باشیم. اما باید تاکید کنیم که در هر صورت سهل‌انگاری متوجه ما نیست و مشکل اصلی به عملیات زنده‌گیری در مبدا مربوط است. ما هم داروهای مناسب داریم و هم دامپزشکان حرفه‌ای با ما همکاری می‌کنند. اگر راهی برای بهبود کامل این گوزن‌ها باشد، حتما از جانب ما بررسی و اقدام خواهد شد.


دامپزشک اداره‌کل: باید منتظر کالبدشکافی باشیم

دکتر علی رونق دامپزشک اداره کل محیط زیست استان خوزستان  هم در گفت‌وگویی کوتاه با "وطن امروز" ضمن تایید مرگ یک رأس گوزن زرد ایرانی می‌گوید: من هنگام عملیات زنده‌گیری و انتقال حضور نداشتم اما آنچه می‌توانم به شما بگویم این است که وارد شدن آسیب فیزیکی فراوان به این حیوانات، موجب مرگ یکی از آنها است.
وی ادامه می‌دهد: هنوز کالبدشکافی نکرده‌ایم و من نمی‌توانم به طور دقیق اظهارنظر کنم.
این دامپزشک می‌افزاید: البته عملیات زنده‌گیری همواره دارای ریسک و درصدی از خطا است اما واقعیت این است که درصد خطا در این عملیات بیش از حد طبیعی بوده؛ به عبارتی می‌توان گفت این عملیات 25 درصد خطا داشته و این زیاد است.
رونق درباره شیوه صحیح زنده‌گیری می‌گوید: باید از تجهیزات مناسب و تخصصی مثل تفنگ‌های بیهوشی استفاده می‌کردند اما در این عملیات از روش‌هایی استفاده شده که چندان مورد تایید نیست.



تصویری از صدمات وارد شده به گوزن زرد


گفتنی است گونه نادر و کمیاب گوزن‌ها با عنوان "گوزن زرد ایرانی" اکنون در وضعیت "در معرض خطر" قرار دارد و کارشناسان داخلی و بین‌المللی بارها نسبت به انقراض و نیز وضعیت کنونی آن ابراز نگرانی کرده‌اند.


نام‌‌هایی که سوژه می‌شوند// تبعات ناخواسته نامگذاری؛ از تلویزیون تا جامعه


مهدی جابری/  شما کلاهبردار و بزهکار نیستید اما ممکن است نام شما برای برخی افراد جامعه یادآور شخصیت‌های بزهکار باشد! شما فرد دانایی هستید اما احتمال دارد که نام شما تداعی‌کننده نادانی باشد؛ شما فرد بسیار با احساس، دل‌نازک، مهربان و ناجی دیگران هستید اما شاید نامتان یادآور قتل و خشونت و جنایت باشد!

سال‌های سال است که بسیاری از سریال‌ها و فیلم‌های تلویزیونی، محلی برای قضاوت‌های غیرمستقیم نسبت به برخی نام‌ها و اسامی شده است. البته این قضاوت‌های غیرمستقیم، بازتاب و تاثیر مستقیم در جامعه داشته و دارد و به مرور زمان نگاه مردم را به این اسامی و نام‌ها شکل می‌بخشد.

بقال‌ها و فروشندگانی که به سبک سنتی فعالیت می‌کنند معمولا در کارهای تلویزیونی یک گروه اسمی خاص دارند؛ افراد کلاهبردار، بزهکار، سارق و قاتل هم نام‌های مشخصی در این محصولات دارند و برخی نام‌ها نیز در انحصار افراد خوب و درستکار و مهربان و ناجی است!
شاید برای شما هم پیش آمده است که هنگام خرید یا تفریح، در محل زندگی، سینما یا محل تحصیل‌تان با شنیدن نامتان به شما گفته باشند که آیا شغلتان فلان است؟ شما معلم هستید؟ احیانا شما پزشک یا مهندس نیستید؟ و برعکس، شاید هم گاهی برخی مردم و یا کودکان با شنیدن نامتان از شما ترسیده‌اند یا فاصله گرفته‌اند! یا شاید هم احساس خیلی خوبی به آنها دست داده است.

بخشی از این واکنش‌‌ها ریشه در محصولات تلویزیونی دارد؛ نام فلان شخصیت‌های تلویزیونی و حتی نوع پوشش آنها که معمولا روال مشخص و خاصی در شبکه‌های تلویزیونی دارد، موجب شکل‌گیری قضاوت‌های نادرست و بی‌اساس در جامعه و دنیای واقعی می‌شود؛ به عبارت دیگر شما کلاهبردار و بزهکار نیستید اما ممکن است نام شما برای برخی افراد جامعه یادآور شخصیت‌های بزهکار باشد! شما فرد دانایی هستید اما احتمال دارد که نام شما تداعی‌کننده نادانی باشد! شما فرد بسیار با احساس، دل‌نازک، مهربان و ناجی دیگران هستید اما شاید نامتان یادآور قتل و خشونت و جنایت باشد! بخشی از این معضل، به خاطر اصرار تولیدکنندگان محصولات تلویزیونی و مدیران شبکه‌های تلویزیونی بر "تکرار" و ادامه روند نادرستی باشد که از سال‌ها قبل آغاز شده است.


احساس بد افراد به نامشان
در این باره دکتر ابهری عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی می‌گوید: "اسم به عنوان نخستین تابلوی شناسایی و برقراری ارتباط با افراد است. نام هر فرد قبل از هر چیز برای خودش محترم و ارزشمند است و نباید به بهانه‌های مختلف، یک نام خاص را سوژه کنیم و بر آن انگ بزنیم. متاسفانه در بسیاری از فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی، نام افراد کلاهبردار، قاتل، سارق و غیرعادی را از یک گروه اسمی خاص انتخاب می‌کنند و افراد خوب هم نام‌های مشخص و ثابتی دارند. چنین رویه‌ای موجب می‌شود که نگاه جامعه به مرور زمان نسبت به یک یا چند نام تغییر می‌کند و در کلاس درس، محل کار و محل تحصیل، به افرادی که فلان نام را دارند طور دیگری نگاه می‌شود."

این رفتار شناس همچنین به احساس بد و منفی برخی افراد نسبت به نامشان اشاره می‌کند: "من افرادی را می‌شناسم که به خاطر نامشان احساس خوبی ندارند چراکه گاهی در جامعه ما با نام این افراد ضرب‌المثل‌ها و عبارت‌هایی ساخته می‌شود که از اساس نادرست و مصداق توهین است. حقیقت این است که رفتار و فرهنگ نادرست برخی از مردم، تاثیرات مخربی در زندگی دیگران دارد و آینده آنها را تحت تاثیر قرار می‌دهد. در علوم مختلف نیز هنوز کسی به این نتیجه قطعی نرسیده است که افرادی که دارای نام خاصی هستند، لزوما مشکل دارند یا شرور و نادان هستند اما آنچه ثابت شده این است که وقتی رسانه‌ها بویژه شبکه‌‌های تلویزیونی نام‌های مشخصی را برای افراد شرور و منفی انتخاب می‌کنند، تاثیرات آن به مرور در جامعه مشاهده خواهد شد؛ به طوری که هم مردم نسبت به فلان نام نگاه منفی پیدا می‌کنند و هم اینکه افرادی که آن نام را دارند، ناخودآگاه احساس می‌کنند که در گروه بزهکاران یا شخصیت‌های منفی هستند."
به گفته وی اگر نگاهی به صفحات حوادث رسانه‌ها در دنیای واقعی بیندازید، متوجه خواهید شد که افراد سارق، قاتل، کلاهبردار و از این دست، دارای نام‌های مختلف و متنوعی هستند و لزوما یک گروه اسمی مشخص ندارند.


در برنامه های تلویزیونی، بزهکاری یا سلامت افراد ممکن است ارتباطی با نام های برگزیده شده برای آنها نداشته باشد اما وقتی در این نوع محصولات به‌اصطلاح فرهنگی بعضی از اسامی برای شخصیت‌های خوب و درستکار انتخاب می‌شود اینگونه به کودکان و نوجوانان و حتی جوانان تلقین می‌شود که هر کس در جامعه این نام‌ها را داشته باشد، قطعا آدم درستکاری و قابل اعتمادی است؛ و بر عکس، وقتی در محصولات رسانه ملی، گروهی از نام‌ها برای افراد به‌اصطلاح نادرست و دارای شخصیت منفی انتخاب می‌شود چنین برداشت می‌شود که اینگونه نام‌ها در جامعه و دنیای واقعی در انحصار شخصیت‌های منفی است و همین موضوع گاهی دست‌مایه‌ای برای تمسخر افراد نیز می‌شود.

استاد دانشگاه شهید بهشتی می‌گوید: "متاسفانه مطابق بررسی‌ها ما، پسران و آقایانی که دارای یک نام بسیار زیبای دینی هستند، به خاطر حرف‌های برخی افراد دچار انزوا یا خودانزوایی می‌شوند و حتی تلاش می‌کنند نام دیگری هرچند به عنوان مستعار برای خود انتخاب کنند. پیشنهاد ما از نگاه رفتارشناسی این است که مدیران و دست‌اندرکارانِ تولید محصولات تلویزیونی، روش خود را در انتخاب نام برای شخصیت‌های محصولات خود به کلی تغییر دهند و البته درصدد جبران خسارت‌های وارد شده به برخی نام‌ها در سال‌‌های گذشته باشند."


یک مثال؛ نام ستایش
محصولات تلویزیونی، تاثیرات دیگری نیز در زمینه نام‌ها و اسامی دارند؛ به طور مثال با آغاز سریال “ستایش” آمار افرادی که این نام را برای دختران خود انتخاب کردند ناگهان افزایش یافت. مطابق اطلاعات سایت سازمان ثبت احوال، این نام تا 10 سال قبل حتی در ردیف 50 نام پرطرفدار هم نبوده است اما با نمایش این سریال آمار متقاضیان آن ناگهان به 31 هزار و 356 نفر در سال می‌رسد و به رتبه‌ سوم نام‌های پرطرفدار صعود می‌کند و هرچند اکنون آن روند جهشی متوقف شده، اما این نام همچنان با حدود 9 هزار نفر متقاضی در سال، در رتبه هشتم اسامی پرطرفدار کشور قرار دارد.
ما در این نوشتار قصد جسارت به انتخاب نام توسط مردم نداریم بلکه منظورمان میزان تاثیرگذاری و نفوذ تلویزیون است؛ تاثیری که تا سال‌های سال در جامعه باقی می‌ماند. به عبارت دیگر می‌خواهیم بگوییم که وقتی تلویزیون تا این حد در جامعه تاثیرگذار است، بنابراین باید مراقب تاثیرات منفی نیز باشد؛ چراکه با انتخاب نام‌های خاص برای شخصیت‌های بزهکار یا منفی، قطعا جامعه نسبت به این نام‌ها در دنیای واقعی موضع‌گیری منفی و نادرست خواهد داشت و این مصداق توهین به افرادی است که آن نام‌ها را یک عمر همراه خود دارند.


حق هر شهروند برای آرامش و آسایش


مهدی جابری/ حقوق شهروندی موضوعی است که در کشورهای دیگر بر سر ابعاد و حیطه نفوذ و گسترش آن به توافق رسیده‌اند و جزو اصلی‌ترین و شناخته‌شده‌ترین قوانین این کشورها محسوب می‌شود اما این موضوع در کشور ما هرچند تا به حال بارها و بارها در قالب شعار و طرح و پروژه از سوی مدیران دولتی مطرح شده اما معمولا در همین سطح باقی مانده است. نزدیک به 10 سال است که همایش‌هایی از سوی برخی وزارتخانه‌ها در شهرهایی همچون کیش و مشهد برگزار می‌شود و در حاشیه این همایش‌ها به سخنرانی و مانور درباره حقوق شهروندی می‌پردازند اما آن حرف‌ها هنوز نمود خاصی در جامعه نداشته است.
از آنجا که حقوق شهروندی تعریف‌های گسترده‌ای دارد، شاید ترس مدیران اجرایی کشور از پیاده کردن حجم وسیعی از قوانین و مقررات در این زمینه موجب شده است که آنها شعار را بر عمل ترجیح دهند. اما قطعا شهروندان نیز انتظار ندارند که تمام تعریف‌ها و قوانین و مقررات مرتبط با حقوق شهروندی یکروزه در کشورمان تدوین شده و به اجرا درآید بلکه می‌دانند که تحقق این موضوع نیازمند زمان است و باید به مرور منتظر شکوفایی آن باشند.

باید کلید زد
به نظر می‌رسد که مسئولان و مدیران اجرایی کشور در مرحله "آغاز" و "کلید زدن" دچار تردید هستند؛ شاید آنها از مطالبات مردم در زمینه حقوق شهروندی هراس دارند اما واقعیت این است که مدیران ما چاره‌ای جز گذار از مرحله تردید ندارند.
حقوق شهروندی عبارت است از مجموعه قوانین و حقوقی که آرامش خاطر و امنیت روانی شهروندان را به طور کامل تامین می‌کند و هر شهروند مطابق این قوانین مسئولیت‌هایی نسبت به شهروندان خواهد داشت و دیگران نیز در برابر او وظایفی دارند. حتی بر اساس حقوق شهروندی، نهادهای شهری به طور مستقیم موظف به رعایت حقوق شهروندان در تمام تصمیمات و اقدامات خود هستند.
تدوین و اجرای حقوق شهروندی موجب می‌شود که حذف آلودگی‌های بصری و صوتی از شهر به یک مطالبه مردمی تبدیل شود. به طور مثال، دیگر هیچ نهاد شهری حق ندارد به بهانه اجرای یک پروژه، بخشی از شهر را دچار آلودگی‌های صوتی یا زیست‌محیطی کند. نهادهای شهری موظف می‌شوند که فعالیت‌های عمرانی خود را با استفاده از تجهیزات پیشرفته که کمترین آلودگی صوتی را دارند انجام دهند.
با تدوین و تصویب قوانین مرتبط با حقوق شهروندی، شما به عنوان یک شهروند حق دارید که از هر کاستی و معضل در سطح شهر شکایت کنید. برای مثال اگر وضعیت سنگفرش یک پیاده‌راه طوری باشد که موجب لیز خوردن و آسیب‌دیدگی شما شود می‌توانید بلافاصله موضوع را پیگیری کنید تا هم خسارت مالی و جسمی شما جبران شود و هم آن معضل شهری در کمترین زمان از سوی نهادهای مربوط رفع گردد.

قوانین فعلی برای حقوق شهروندی کافی نیست
در کشور ما قوانین زیادی برای احقاق خود وجود دارد اما این قوانین درباره مسائل شهری و بسیاری از اتفاقات که دارای تعریف شهر و شهروندی است جوابگو نیست.
یک دانشجوی سال دوم مقطع کارشناسی که سال‌ها قبل برای مدتی همراه با پدرش در خارج از کشور حضور داشته است می‌گوید: "نخستین تاثیر و نتیجه نهادینه شدن حقوق شهروندی این است که شما آرامش خاطر و رضایت را در چهره تک‌تک شهروندان مشاهده خواهید کرد. شما یقین دارید که هیچ موضوعی در شبانه‌روز نمی‌تواند امنیت روانی و آرامش خاطر شما را بر هم بزند. شما با اطمینان در شهر قدم می‌زنید و مطمئن هستید که تمام نهادها و سازمان و ارگان‌ها از مدت‌ها قبل موظف شده‌اند که برای شما احترام قائل باشند."
محمد ادامه می‌دهد: "اما از وقتی به تهران بازگشته‌ام احساس کردم که باید بیش از قبل مراقب خودم باشم؛ یعنی فقط خودم هستم که باید از خودم مراقبت کنم و دیگران کمترین احساس مسئولیت را نسبت به من به عنوان یک شهروند دارند؛ مثلا در همان روزهای اول حضورم در تهران وقتی در پیاده‌راه حرکت می‌کردم، ناگهان با یک مانع برخورد کردم و صورتم دچار آسیب جدی و خونریزی شد. متوجه شدم که به یک شیشه در وسط پیاده‌راه برخورد کرده‌ام! آن شیشه مربوط به ورودی یک فروشگاه بود. من برای شکایت از مسئول فروشگاه اقدام کردم و استدلالم این بود که اولا ورودی شیشه‌ای این فروشگاه نباید به حریم پیاده‌راه تجاوز کند، ثانیا فروشنده موظف است که یک علامت هشدار روی شیشه قرار دهد تا کسی به آن برخورد نکند."
این شهروند درباره نتیجه پیگیری‌های خود می‌گوید: "متاسفانه من به نتیجه نرسیدم. یعنی قانون خاصی در این باره وجود ندارد. اما در کمال ناباوری متوجه شدم که اگر برخورد من موجب شکستن آن شیشه می‌شد، من موظف به پرداخت خسارت به صاحب فروشگاه بودم!! این در حالی است که من سال‌ها در یک کشور خارجی حضور داشتم و اگر این اتفاق در آن کشور افتاده بود، نه‌تنها بلافاصله خسارت جسمی و مالی به من را جبران می‌کردند بلکه آن فروشگاه به خاطر تجاوز به حریم عابران پیاده و تهدید امنیت آنها بازخواست می‌شد."
وی اظهار می‌دارد: "از آن به بعد فهمیده‌ام که همیشه خطراتی از جانب برخی شهروندان و حتی نهادهای شهری در کمین من است و البته من یا حق شکایت ندارم و یا اگر شکایت کنم ماه‌ها و سال‌ها معطل رسیدگی خواهم ماند. بنابراین همچنان بدون آرامش خاطر در شهر تردد می‌کنم."

سلب آسایش ممنوع!
از جمله دستاوردهای تدوین و اجرای حقوق شهروندی این است که همه شهروندان، خود را ملزم به رعایت احترام و آسایش  دیگران می‌دانند. مطابق این حقوق، هیچ کس حق ندارد بالکن خانه خود را تبدیل به انباری کند. یعنی ما می‌توانیم از همسایه خود به خاطر جلوه زشتی که به محله و کوچه داده است شکایت کنیم. ما می‌توانیم از فردی که بلندگو به دست گرفته است و ایجاد آلودگی صوتی می‌کند شکایت کنیم؛ اگر خودروی ما به خاطر وجود یک چاله یا فرورفتگی در خیابان آسیب دید، می‌توانیم درخواست خسارت و نیز اصلاح آن معبر را داشته باشیم. ما این حق را داریم که مانع ساختمان‌سازی‌های پر سروصدا شویم و سازندگان و پیمانکاران آنها را ملزم کنیم که از وسایل و تجهیزات مدرن و پیشرفته که هیچ سروصدایی تولید نمی‌کنند بهره بگیرند.
تعریف حقوق شهروندی بسیار گسترده است و در هر کشور جلوه و نمود متفاوتی دارد. به طور مثال در کشور مالزی که جزو کشورهای پیشرفته نیز محسوب نمی‌شود، قوانین و حقوق شهروندی خاصی وضع شده است؛ برای نمونه می‌توان گفت هیچ کس حق ندارد در روزهای تعطیل یا ساعت‌های خاصی از شبانه‌روز اقدام به اسباب‌کشی یا نقل مکان کند و در ساعت‌‌های مجاز نیز حق ندارد با ایجاد آلودگی صوتی باعث سلب آرامش دیگران شود. در این کشور اگر همسایه شما داخل خانه خودش ایجاد سر و صدا کند، می‌توانید در کمترین زمان او را ملزم به رعایت قوانین شهروندی کنید.
این موضوع در کشورهای پیشرفته، پیچیده‌تر و سخت‌گیرانه‌تر است. در این کشورها حتی نهادهای شهری خود را ملزم به رعایت حقوق شهروندان می‌دانند. مثلا آنها از قطع خدمات شهری بدون اطلاع قبلی خودداری می‌کنند؛ یعنی اگر یک خیابان یا پیاده‌راه بدون اطلاع قبلی شهروندان مسدود شود، هر یک از شهروندان می‌تواند به خاطر اتلاف وقت خود و توهین به شعور و جایگاه شهروندی‌اش از این موضوع گلایه و شکایت کند اما در کشور ما هنگامی که در حال رانندگی هستید، ناگهان متوجه می‌شوید که فلان نهاد یا فلان سازمان با تدبیر و تصمیم خودش، بدون اطلاع قبلی خیابان و کوچه را مسدود یا یکطرفه کرده است و شما مجبور هستید برای یافتن مسیر جایگزین مدت‌‌های زیادی سرگردان باشید.

قرار نیست بازار شکایت داغ شود
شاید این طور تصور شود که با وضع قوانین مرتبط با حقوق شهروندی، بازار شکایت داغ خواهد شد اما اگر حساب شده و گام به گام در این مسیر حرکت کنیم دچار مشکل نخواهیم شد. ما می‌توانیم حقوق شهروندی را مرحله به مرحله و البته از ساده‌ترین  مراحل آغاز کنیم. نهادهای شهری باید قبل از هرچیز آموزش‌های شهروندی را در این باره آغاز کنند و به شهروندان یاد دهند که آنها نسبت به یکدیگر دارای حق و حقوق و مسئولیت‌هایی هستند. یکی از مهمترین مراحل در فرهنگ‌سازی برای حقوق شهروندی، پایبندی خود نهادهای شهری است. یعنی این نهادها باید خود را ملزم کنند که در تمام تصمیمات و اقداماتشان نگاه ویژه و خاصی برای تک‌تک شهروندان قائل باشند. تکریم شهروندان باید از حالت و وضعیت شعارگونه خارج شود و به جای استفاده در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌ها، وارد مرحله عمل شود و در سطح شهر قابل مشاهده باشد؛ یعنی شهروندان کرامت و اهمیت و ارزش خود را در طول شبانه‌روز و در تمام نقاط شهر احساس کنند.
مروری بر وضعیت حقوق شهروندی در کشورهای دیگر نیز نشان می‌دهد که بازار شکایت در آن کشورهای داغ نیست. به عبارت دیگر، از آنجا که تمام افراد و نهادها خود را ملزم به رعایت قوانین حقوق شهروندی می‌دانند، کمتر مشکلی در این مسیر ایجاد می‌شود و اگر هم ایجاد شود، در کمترین زمان و با سرعت قابل بررسی و رفع است.
بنابراین وقتی احترام قائل شدن برای دیگران تبدیل به قانون شود، همگان خود را ملزم به رعایت آن می‌دانند چراکه عواقب سرپیچی از قانون را می‌دانند.

هر شهروند باید از خودش آغاز کند
بیایید از همین امروز شروع کنیم. از خودمان شروع کنیم. ما می‌توانیم هنگام تردد در معابر و اماکن عمومی، هرازگاهی به احترام دیگران توقف کنیم؛ مثلا اجازه بدهیم یک شهروند سالمند یا میان‌سال زودتر از ما وارد اتوبوس یا تاکسی شود. ما می‌توانیم به احترام دیگران، هنگام رانندگی کمتر بوق ممتد و نابجا بزنیم و نیز در مواقعی که قانون منعی برای ما قائل نیست به احترام عابران پیاده لحظه‌ای توقف کنیم. این امکان برای ما وجود دارد که وقتی فرمان خودرو یا موتوسیکلت را در دست داریم، با چراغ‌زدن و اشاره دست و چشم، عابران را مجبور نکنیم که سریعتر حرکت کنند یا اصلا حرکت نکنند تا ما عبور کنیم! و اگر ما یک عابر پیاده هستیم، می‌توانیم به احترام رانندگان چندلحظه بیشتر توقف کنیم؛ ما می‌توانیم فقط هنگامی که چراغ عبور برای عابران پیاده سبز است از عرض خیابان عبور کنیم و در مواقع دیگر، مزاحم و مانع تردد خودروها نباشیم.
ما می‌توانیم هنگامی که در تاکسی، اتوبوس یا مترو یا محل کار و تحصیل حضور داریم احترام دختران جوان و بانوان را نگاه داریم و از ایجاد مزاحمت برای آنها بپرهیزیم.

از همین امروز می‌شود به سراغ بالکن خانه رفت و اگر همسایه‌ها یا عابران امکان تماشای بالکن ما را دارند، خرت و پرت‌ها را از آنجا جمع کنیم و به جایش چند گلدان یا تصویر زیبا و دلنشین قرار دهیم، یا دستکم آنجا را مرتب کنیم و جلوی مشاهده لباس‌های آویزان شده را بگیریم!

تحقق حقوق شهروندی را باید از خودمان شروع کنیم. از همین فضاهایی که در مالکیت یا در اختیار ما قرار دارند. همچنین باید به اطرافیانمان لبخند بزنیم و به آنها احترام بگذاریم. این گام اول برای داشتن شهری آرام و شهروندانی آرام است.


بابای اشتباه


   همین دیروز بود که سر کلاس اول دبستان، با گریه و ترس نشستم روی آن نیمکت و با صدای نه چندان مهربان آن معلم در دهه‌ی 60 برخاستم و نوشتم: "ب کوچک، الف بی‌کلاه، ب کوچک، الف بی‌کلاه!" و بعد اینها را به هم وصل کردم تا بابا آمد بیرون؛ درآمد از بین این دوتا حرف تکراری؛ از الف و ب. آمد نشست روی تخته‌ی سیاه، با همان لباس‌های گچی. 


نوشتن "بابا" سخت بود اما "آب" و "نان" خیلی راحت‌تر! به خاطر اشتباه‌نوشتنِ بابا کتک خوردم و بعد با درست‌نوشتنش جایزه گرفتم. آخرِ سر، بابا را پاک کردم، بچه‌ها برایم دست زدند، و نشستم روی نیمکت. می‌خندیدم، شاد بودم، "قند" توی دلم آب شده بود. 


آن روزها "بابا" را چه قدر سخت "بخش" می‌کردم، سخت و ثقیل مثل این متن؛ با همان دست‌ که بالا می‌رفت و با سرعت می‌آمد پایین و یکی می‌گفت: "با"! و بعد نوبت آن دست بود که به هوا برود و مثل پُتک پایین بیاید و یکی دوباره بگوید: "با"! 


آن روزها؛ یادش بخیر! چه‌ راحت بود چرخاندن سبیل‌های بابا! آن هم به خاطر قافیه ساختن با دوچرخه‌ای که در کوچه‌های کودکانه، شاد و خرم، بی‌وزن می‌رفت و بوق شیپوری سر می‌داد. 


*

این روزها "آب" و "نان" سخت‌ شده است، اما "بابا" خیلی راحت درمی‌آید! درمی‌آید از الفبای روزگار. همان بابای بی‌کلاه، گچی، تکراری و کم‌حرف.  این روزها مانده‌ام که خودم را چگونه باید بنویسم؛ از کدام طرف. "بابا"ی آن روزهای خیالی، اشتباه بود. همان بابا که درست نوشتم و جایزه گرفتم، اشتباهی بود. بابای درست، همان است که اشتباه نوشتمش و کتک خوردم. 


می‌خواهم خودم را بتکانم و گچ‌ها را از تخته‌ی سیاه وجودم پاک کنم. کاش یک نفر از همان بچه‌های کلاس اول بیاید به افتخارم دست بزند و بگوید "تو درست نوشته بودی. بابا برعکس بود! از آن طرفی!"  الان دلم یک حبه قند می‌خواهد که توی دلم آب شود! راستی؛ قند هر کیلو چند؟! دلم دیگر هیچ نمی‌خواهد. باید کلاه نداشته‌ام را "بچسبم محکم!" و آنقدر "نان" بیاورم تا مقابل چشم بچه‌هایم که "بابا" را درست می‌نویسند "آب" نشوم. 


در این روزها احساس می‌کنم خیلی راحت‌تر "بخش" می‌شوم؛ دو تا "با"ی تجزیه شده‌ام که هیچ کدامشان توان برخاستن ندارند و باید عصایی گذاشت زیر بغلشان. یاد آن روزهای "با" بخیر! در این روزهای "بی‌با" مثل واژه‌ای سالخورده هستم که عصایش افتاده بر زمین. مثل شعری که قافیه‌اش افتاده و هیچ دوچرخه‌ای نمی‌تواند وزن‌ او را ردیف کند و بابا را با این ریش و سبیل بچرخاند در کوچه‌هایی شاد و خرم. 


کاش می‌شد آن کلاس را پیدا کرد تا "بابا"یی که درست نوشته بودم را پاک کنم. آری! خودم را پاک کنم؛ خودِ درستم را؛ و همان اشتباه را بنویسم؛ خودِ نادرستم را!      



این متن را دوم اردیبهشت 1394 نوشته بودم؛ به مناسبت روز پدر! اما دوستانم می‌گفتند یادداشت خوبی برای روز پدر نیست. با چهارماه تاخیر، اکنون منتشرش کردم.


نمایشی با عنصر زنده‌‌ی "زمان"


شاید شما هم به دنبال خودتان می‌گردید، یا شاید احساس می‌کنید که بخشی از خودتان را در گذشته و خاطراتتان جا گذاشته‌اید. شاید به دنبال یک حس مبهم، به دنبال یک شخص، به دنبال یک نشان از یک خاطره هستید. شاید گاهی تصور می‌کنید که تکه‌های وجود شما در گوشه‌های مختلفی از زمان یا در مکان‌های مختلف جا مانده است. حتما برای شما هم پیش آمده است که حرفی بر زبان جاری کرده‌اید اما معنایی که می‌خواستید را منتقل نکرده‌اید و یا دیگران معنای متفاوتی دریافت کرده‌اند و این موضوع بر جریان زندگی شما تاثیر گذاشته است. بی‌شک شما هم بر سر معناها با خودتان کلنجار رفته‌اید، با خودتان درگیر شده‌اید، با خودتان حرف زده‌اید، خودتان را قانع کرده‌اید. شما بارها فریاد زده‌اید، خواسته‌اید که مهم باشید، خواسته‌اید ثابت کنید که بااراده هستید، مهم هستید...



نمایش "فصل شکار بادبادک‌ها" زنی را به تصویر می‌کشد که خودش را گم کرده، به دنبال تکه‌های خودش می‌گردد و به مرور، این تکه‌‌ها را در آدم‌ها و شخصیت‌ها و خاطره‌هایی در گذشته پیدا می‌کند؛ زنی که در بخش‌هایی از نمایش بر سر معنای واژه‌ها و هزاران معنایی که هر واژه دارد، با خودش درگیر است.


این نمایش فقط یک بازیگر دارد؛ خانم بهنوش طباطبایی؛ اما طراحی صحنه و نورپردازی کم‌نظیر و نیز  اجرای هنرمندانه گروه نوازنده که در گوشه‌ای از سن جا گرفته‌اند، به خوبی جای خالی بازیگران و شخصیت‌های دیگر را نه‌تنها پر کرده است بلکه مخاطب ضرورتی برای ورود آنها احساس نمی‌کند.

بهنوش طباطبایی در تمام مدت این نمایش -حدود هشتاد دقیقه- مشغول اجرای مونولوگ‌ است اما حوصله‌ی شما را سر نمی‌برد. او به خوبی توانسته است با خواندن نامه‌های عاشقانه‌ی قدیمی، این احساس را به مخاطب بدهد که یک مرد نیز در صحنه حضور دارد؛ هم نوجوانیِ آن مرد، هم جوانی‌اش و هم میانسالی‌اش را احساس می‌کنید و درک می‌کنید.

شما در این نمایش بارها به گذشته می‌روید و بازمی‌گردید؛ شما همراه می‌شوید با انسانی که در جستجوی خویش و در جستجوی خاطرات‌ و حس‌های مبهم و شاید آشنای خویش بارها در زمان سفر می‌کند. در سراشیبی و سربالاییِ سن می‌رود و برمی‌گردد. یکی را پیدا می‌کند و یکی را از دست می‌دهد. او گلایه دارد از اینکه چرا نمی‌تواند همه چیز را و همه‌ی خواسته‌ها و اطرافیانش را یکجا داشته باشد.

مخاطب در این نمایش مدام تصور می‌کند که شخصیت‌های دیگری نیز روی سن حضور دارند اما دیده نمی‌شوند!


در این نمایش، شما همچنین می‌توانید تکه‌های وجود یک انسان را که در زمان‌های مختلف گم شده یا جا مانده است، احساس کنید. حتی فریاد‌های این زن طوری است که شما گذشته و حال و حتی آینده را ظرف چندثانیه تجربه می‌کنید.


قبل از تماشای این نمایش، تصور من این بود که به خاطر داشتنِ فقط یک بازیگر، اجرای خوب و دلنشینی نباشد اما از اینکه به تماشای این نمایش نشستم پشیمان نشدم. نظر شخصی من این است که "زمان" مهمترین عنصر این نمایش است و یک زن می‌خواهد خودش را در این عنصر جا داده و جابجا کند.


"فصل شکار بادبادک‌ها" از نگاهی دیگر، روایت سرگذشتِ دردناک یک نسل است؛ نسلی که در تانک و جنگ به دنبال "عاشقی" بود؛ نسلی که در "قلب دشمن" به دنبال عشق بود! نسلی که وقتی به قلب دشمن می‌زد می‌ترسید تا مبادا عشق خود را از دست بدهد؛ نسلی که عشق و هراس را در کنار هم حس کرد؛ نسلی که خونش ریخت، عشقش مُرد، خودش را گم کرد و چیزی به دست نیاورد؛ نسلی که می‌خواست قوی باشد و آرزو و احساس "مهم بودن" و "بااراده بودن" داشت. نسلی که تمام اینها را فریاد کرد اما فریادش پوشالی و توخالی بود و به جایی نرسید.


این نمایش تا سوم شهریور، ساعت 20:45  در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا می‌شود.



زلزله تهران؛ شروع شمارش کشته‌ها از 700 هزار!


مهدی جابری/ ساخت و سازهای غیراصولی و نبود سیاست مشخص برای نوسازی بافت‌های فرسوده تهران، راه را برای هرگونه تصور و گمانه‌زنی درباره خسارت‌ها و تلفات زلزله احتمالی تهران باز گذاشته است اما عدد پایه برای این محاسبات و تصورات، 700 هزار نفر است؛ یعنی این رقمی است که کارشناسان داخلی و خارجی درباره آن به توافق رسیده‌اند.
185سال قبل بود که تهران و حوالی آن با زلزله‌ هفت ریشتری لرزید. در آن زلزله بر اساس آماری که مورد تایید نیست، 80 تا 90 درصد مردم شمیرانات کشته شدند و مطابق نوشته‌های باقی مانده از آن دوران، حتی یک خانه در شهر تهران یافت نمی‌شد که از آسیب آن زلزله در امان مانده باشد. البته تعداد کشته‌هایی که از آن زلزله اعلام شده است، بسیار بیشتر از جمعیت شمیرانات در آن زمان بود!
متوسط وقوع زلزله در تهران و اطراف آن، هر 150 سال یکبار است؛ به عبارتی تهران از 35 سال قبل تا امروز به انتظار زلزله‌ای دیگر نشسته‌ است اما ساکنان این شهر و مدیران ملی و محلی‌اش توجهی به این موضوع ندارند و فرصتی که در تاخیر زلزله تهران حاصل شده است را نه‌تنها غنیمت نمی‌دانند بلکه آن را سال به سال و به راحتی از دست می‌دهند.


در چند دهه گذشته هرچند برخی قوانین در حوزه معماری و شهرسازی تهران مصوب و رعایت شده است اما در کنار آن و به موازات آن، اتفاقات دیگری رخ می‌دهد که جای تعجب دارد؛ از جمله این اتفاقات می‌توان به گسترش برج‌سازی در کوچه‌های پنج متری اشاره کرد. فروش و اعطای تراکم به دور از بررسی‌های کارشناسی نیز از همین جمله است. به اینها باید معضل بافت فرسوده تهران را هم افزود؛ معضلی که هرازگاهی رسانه‌ای می‌شود اما موج آن خیلی زود می‌خوابد. حقیقت تلخ این است که یک پنجم پلاک‌های ثبتی تهران فرسوده است و اگر زلزله‌ای رخ دهد، فاتحه تمام آنها خوانده است. مطابق اعلام مقامات وزارت راه و شهرسازی، 200 هزار پلاک ثبتی در تهران در معرض تخریب قرار دارد. از آنجا که بافت‌های فرسوده دارای جمعیت بیشتری در مقایسه با مناطق و محلات دیگر هستند، اگر در هر خانه فرسوده به طور متوسط 5 نفر ساکن باشد، می‌توان پیش‌بینی کرد که با وقوع یک زلزله قدرتمند در تهران، یک میلیون نفر بدون کوچکترین مقاومتی و در همان چند ثانیه اول کشته خواهند شد.


مستندات مشخصی درباره میزان رعایت قوانین شهرسازی و نظام مهندسی ساختمان در ساخت و سازهای تهران وجود ندارد که بتوان درباره خسارت‌‌های زلزله احتمالی پایتخت و اطراف آن با دقت و اطمینان اظهارنظر کرد اما تخریب و فروریختن ناگهانی خانه‌هایی که تازه‌ساخت هستند، نشان می‌دهد که نمی‌توان به رعایت کامل قوانین حتی در بافت‌های نوساخت امید داشت. بنابراین می‌شود درباره خسارت‌های زلزله‌ای که در راه است هر حدس و گمانی را مطرح کرد اما عدد پایه برای این محاسبات و تصورات، 700 هزار نفر است؛ یعنی این رقمی است که کارشناسان داخلی و خارجی درباره آن به توافق رسیده‌اند.

مدیر بخش زلزله‌شناسی و خطرپذیری مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی در این باره می‌گوید: "چنانچه زلزله‌ای با قدرت هفت ریشتر پایتخت یا حوالی آن را بلرزاند ، احتمالا یک میلیون نفر کشته و مصدوم می‌شوند."
وی می‌افزاید: "یک پنجم پلاک‌های ثبت شده در پایتخت، فرسوده هستند. به عبارتی حدود 200 هزار پلاک در خطر تخریب قرار دارند که حتی بدون زلزله هم خراب می‌شوند! همچنین مجوزهایی برای ساخت منازل مسکونی بر روی گسل‌ها صادر می‌شود و حتی اگر روی این گسل‌ها ساختمان‌های قوی و محکم هم ساخته شود، با وقوع زلزله فروخواهند ریخت."


زلزله را باور کنیم
مقابله با زلزله‌ای که قرار است صدها هزار نفر را به کام مرگ بکشاند، کار پیچیده‌ای است. البته با توجه به تاخیر 35 ساله در وقوع زلزله‌ای که به طور میانگین هر 150 سال یکبار در تهران رخ داده است، ما فرصت زیادی را برای مقابله و رویارویی با این حادثه بزرگ از دست داده‌ایم و شاید بعدها به خاطر هر روز از این فرصت بر باد رفته و حتی برای هر ساعت و دقیقه‌اش حسرت و تاسف بخوریم.
به نظر می‌رسد مهمترین مشکل ما با موضوع زلزله، باور نکردن آن باشد؛ یعنی ما هنوز به این باور نرسیده‌ایم که زلزله‌ای خواهد آمد. ما حتی نمی‌خواهیم تصور کنیم که نام ما نیز جزو آمار کشته‌ها و تلفات زلزله ثبت می‌شود. ما تمایل نداریم از کوتاهی‌ها و خسارت‌ها و حقیقت‌های تلخی که در حوادث و بحران‌هایی مثل طوفان و سیلاب رخ می‌دهد درس بگیریم و متوجه شویم که وقتی مدیران مدیریت بحران در سطح ملی و محلی نمی‌توانند نسخه‌ای کارآمد برای ما بپیچند، چگونه می‌خواهند در حادثه‌ای بزرگ و تاریخی مانند زلزله به کمک ما بیایند!


ما چاره‌ای نداریم جز اینکه باور کنیم که زلزله‌ای در راه است که حتی ساختمان رسانه‌های ما را خراب می‌کند، به ساختمان‌های مدیریت بحران آسیب می‌زند، مدیران و مسئولان نهادهای امدادرسان را به کام مرگ می‌کشاند و دست‌کم هفت برابر جمعیتی که معمولا در ورزشگاه بزرگ آزادی به جشن و تشویق مشغولند، بی هیچ فرصتی برای فریاد زدن یا حرکت کردن کشته می‌شوند و تمام شهر عزادارِ چندثانیه لرزش خواهد شد.